۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

عبرت ها

عاشورا به ما مي آموزد كه درماجراى دفاع از دين،بصيرت بيش ازچيزهاى ديگر براى انسان لازم است، بى بصيرت ها بدون اين كه بدانند، فريب مى خورند.
عاشورا پيام ها و درس هايى دارد. عاشورا به ما درس مى دهد كه براى حفظ دين بايد فداكارى كرد. درس مى دهد كه در راه قرآن بايد از همه چيز گذشت. درس مى دهد كه در ميدان نبرد حق و باطل، همه افراد اعم از كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان و امام و رعيت با هم در يك صف قرار مى گيرند. درس مى دهد كه جبهه دشمن با همه توانايى هاى ظاهرى بسيار آسيب پذير است. همچنان كه جبهه بنى اميّه به وسيله كاروان اسيران عاشورا در كوفه آسيب ديد در شام آسيب ديد در مدينه آسيب ديد و بالأخره هم نهضت عاشورا به فناى جبهه سفيانى منتهى شد.
عاشورا به ما درس مى دهد كه در ماجراى دفاع از دين، بصيرت بيش از چيزهاى ديگر براى انسان لازم است. بى بصيرت ها بدون اين كه بدانند، فريب مى خورند و در جبهه باطل قرار مى گيرند چنان كه در جبهه ابن زياد كسانى بودند كه فُسّاق و فجّار نبودند ولى از بى بصيرت ها بودند. اينها درس هاى عاشوراست البته همين درس ها كافى است كه يك ملت را از ذلت به عزّت برساند. همين درس ها مى تواند جبهه كفر و استكبار را شكست بدهد. اينها درس هاى زندگى ساز است. اين، جهت اول واقعه عاشورا است.
دومين جهت از جهات مربوط به حادثه عاشورا، عبرت هاى عاشوراست. عاشورا غير از درس، يك صحنه عبرت است. انسان بايد در اين صحنه نگاه كند تا عبرت بگيرد. عبرت بگيرد يعنى چه؟ يعنى خود را با آن وضعيت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد. چه چيزى او را تهديد مى كند و چه چيزى براى او لازم است. اين را عبرت مى گويند. مثلاً هنگامى كه شما از جاده اى عبور مى كنيد و اتومبيلى را مى بينيد كه واژگون شده يا تصادف كرده و آسيب ديده و مُچاله شده و سرنشينانش نابود شدند، مى ايستيد و به آن صحنه نگاه مى كنيد، چرا؟ براى اين كه عبرت بگيريد. براى اينكه بر شما معلوم شود كه چه جور سرعت و حركت و چه جور رانندگى به اين وضعيت منتهى مى شود. اين هم نوع ديگرى از درس است اما درس از راه عبرت گيرى. حال مى خواهيم اين را يك قدرى بيش تر بررسى كنيم.
اولين عبرتى كه در قضيه عاشورا ما را متوجه خود مى كند اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر جامعه اسلامى به آن حد رسيد كه كسى مثل امام حسين(ع) ناچار شد براى نجات جامعه اين چنين فداكارى كند. يك وقت اين فداكارى بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است يا يك وقت در قلب كشورها و ملت هاى مخالف و معاند با اسلام است، اين يك حرفى است امّا اينكه حسين بن على (ع) در مركز اسلام، در مدينه و مكه (مركز وحى نبوى) با وضعيتى مواجه شود به طورى كه هر چه نگاه كند ببيند چاره اى جز فداكارى نيست (آن هم فداكارى خونين و با عظمت) اين قابل تأمل است. مگر چه وضعى بود كه حسين بن على(ع) احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده مى ماند و الا از دست مى رود؟ عبرت اين جاست. ما بايد نگاه كنيم و ببينيم كه چه شد كه فردى مثل يزيد بر جامعه اسلامى حاكم شد؟ جامعه اسلامى كه رهبر و پيغمبرش در مكه و مدينه پرچم ها را مى داد دست مسلمان ها و آن ها مى رفتند تا اقصا نقاط جزيرة العرب و مرزهاى شام، امپراتورى روم را تهديد مى كردند و سربازان دشمن نيز از مقابلشان فرار مى كردند و مسلمين پيروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى تبوك) و جامعه اسلامى كه در مسجد و مَعبَر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصيتى مثل پيغمبرْ با آن لحن و نَفَس، آيات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى كرد و آن ها را در جاده هدايت با سرعت پيش مى برد. چطور شد كه همين جامعه، همين كشور و همين شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا كسى مثل يزيد بر آن ها حكومت كرد؟ چرا بايد وضعى پيش بيايد كه كسى مثل حسين بن على (ع) ببيند چاره اى ندارد جز اين فداكارى عظيم, كه در تاريخ بى نظير است. چه شد كه آن ها به اين جا رسيدند؟ اين همان عبرت است.
ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار بدهيم. ما امروز يك جامعه اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعه اسلامى چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد. چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) در همان شهرى كه ايشان حكومت مى كرد سرهاى پسران اميرالمؤمنين(ع) را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند! كوفه همان جايى است كه اميرالمؤمنين(ع) توى بازارهاى آن راه مى رفت، تازيانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منكر مى كرد. فرياد تلاوت قرآن در آناء الليل و أطراف النّهار، از مسجد و تشكيلات آن بلند بود. اين همان شهر است كه حالا دخترها و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت در بازار آن مى گردانند. چه شد كه ظرف بيست سال به اين جا رسيدند؟ جواب اين است: يك بيمارى وجود دارد كه مى تواند جامعه اى كه در رأس آن كسى مثل پيغمبر اسلامْ و اميرالمؤمنين(ع) بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعيت برساند. پس اين يك بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد از اين بيمارى بترسيم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردى از شاگردان پيغمبرْ محسوب مى كرد، سر فخر به آسمان مى سود. افتخار امام ما كجا و پيغمبرْ كجا؟ جامعه اى را كه پيغمبرْ ساخته بود بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خيلى بايد مواظب باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت اين جاست. ما بايد آن بيمارى را بشناسيم و آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم.
به نظر من امروز يكي از پيام هاي عاشورا از ديگر درس ها و پيام هاى عاشورا براى ما فورى تر است. ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمده كه سر حسين بن على (ع) آقا زاده اول دنياى اسلام و پسر خليفه مسلمين على بن ابى طالب(ع) در همان شهرى كه پدر او بر مسند خلافت مى نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تكان نخورد. ببينيم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به كربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت گرفتند. حرف در اين زمينه زياد است. من در پاسخ به اين سؤال يك آيه از قرآن را مطرح مى كنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بيمارى را به مسلمين معرفى مى كند. آن آيه اين است كه مى فرمايد: "فخلف مِنْ بَعدهِم خَلْفٌ اَضاعُوا الصّلوة واتبعوا الشّهَوات فَسَوف يَلقَون غَيّا".
دو عامل، عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى "دور شدن از ذكر خدا" كه مظهر آن صَلوة و نماز است يعنى فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگى و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و توفيق از خداى متعال و توكل بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايى از زندگى و عامل دوم اتبعوا الشهوات است يعنى "دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در يك جمله (دنيا طلبى) رفتن" و به فكر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اينها و فراموش كردن آرمان ها. اين درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم.
اگر در جامعه اسلامى ما آن حالت آرمان خواهى از بين برود يا ضعيف شود و هر كسى به فكر اين باشد كه كلاه خودمان را از معركه به در ببريم تا در دنيايمان از ديگران عقب نيفتيم ديگرى جمع كرده است و ما هم برويم جمع كنيم و خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح بدهيم، معلوم است كه وضع به اينجا خواهد رسيد. نظام اسلامى با ايمان ها، با همت هاى بلند با مطرح شدن و اهميت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به وجود مى آيد و حفظ مى شود و پيش مى رود. معلوم است كم رنگ شدن شعارها، بى اعتنايى به اصول اسلام و انقلاب و همه چيز را با محاسبات مادى فهميدن و مطرح كردن، جامعه را به آن جا پيش خواهد برد كه به چنان وضعى برسد. به همين دليل آن ها به آن وضع دچار شدند. يك روز براى مسلمين پيشرفت اسلام و رضاى خدا و تعليم دين و معارف اسلامى و آشنايى با قرآن و معارف آن مطرح بود، دستگاه حكومت و اداره كشور، دستگاه زهد و تقوا و بى اعتنايى به زخارف دنيا و شهوات شخصى بود، نتيجه آن هم حركت عظيمى بود كه مردم به سمت خدا كردند در چنان وضعيتى كسى مثل على بن ابى طالب(ع)، خليفه مسلمين و كسى مثل حسين بن على(ع)، شخصيت برجسته مى شود. چرا كه معيارها در وجود اين ها بيش از ديگران است. وقتى معيار خدا، تقوا، بى اعتنايى به دنيا و مجاهدت در راه خدا باشد كسانى به صحنه عمل مى آيند كه اين معيارها را دارند. اين ها سر رشته كارها را به دست مى گيرند و جامعه، جامعه اى اسلامى خواهد بود.
اما وقتى كه معيارهاى خدايى عوض بشود، هر كسى كه دنيا طلب تر، شهوتران تر و براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگ تر و با صدق و راستى بيگانه تر است, سركار مى آيد. آن وقت نتيجه اين مى شود كه امثال عمربن سعد و شمر و عبيدالله بن زياد مى شوند رؤسا و مثل حسين بن على(ع) به مَذبَح مى رود و در كربلا به شهادت مى رسد. اين يك حساب دو دو تا چهارتاست.
كسانى كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض بشود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است كه بايد خون يك انسان با تقوايى مثل حسين بن على(ع) ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت سر هم اندازى و دروغگويى و بى اعتنايى به ارزش هاى اسلامى ملاك قرار گرفت، معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار بگيرد و كسى مثل عبيدالله بايد شخص اول كشور عراق بشود.
پي نوشت:
بخشي از بيانات مقام معظم رهبرى (مدّظله العالى) در ديدار با نيروهاى مقاومت بسيج، محرّم 1413

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر