۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

ولایت

 

ولایت

 

ضعف نظام

 
باسمه تعالی
روندی که در جامعه مشاهده می شود بیانگر نوعی کنش و واکنش حکومت و مردم است ؛ بگونه ای که هرگاه حکومت مرکزی دچار فتنه و یا ضعفی در ناحیه ای می شود میبینیم که جُرم و جنایت ، اختلاس ، فرار از قانون ، فرار بستگی به نظام ، ناامیدی قشر متدین ، ظهور مصلحین ، تشکیل تجمع ها و احزاب خاص ، بروز و ظهور آشکارای مقابله با قوانین اسلام ، هجمه و فشار بر اصول ، شیوع سرطان های بدخیمی چون ... در بتن جامعه و فراوان معضل های دیگر بروز می کند که می توان به جرأت گفت تماماً بدلیل عدم توانایی و سستی نظام در کنترل است چنانچه در زمان جنگ تحمیلی شاهد بودیم که با هر تصرف و عقب راندن رژیم بعث پوشش ها و حریم ها بیشتر رعایت می شد و بلعکس در هر شکست و نفوذ دشمن منافقان بیشتر فعالیت داشتند و این امری طبیعی در لایه های هر کشور است ، زیرا در هر سرزمینی گروه های متصل دیر فهم تر و حریص تر و نزدیکتر به فتنه هستند که با نمایان شد نقطه ضعفی به تصور خود درصدد استفاده می آیند که ظاهرترین آن را می توان  در امر تجارت شاهد آورد که در هر برخورد و واکنشی که میان مسئولین حکومت ها و دولتها حادث می شود نوعی خاص از اجناس ارزان و یا نوعی گرانتر می شود .
لذا مقوله حجاب ، آشوب ، ترور ، شبهات وقیح ، حمله ها به رکن ها و ... حاکی از نوعی سستی در مسیر است که توسط گروهی حادث شده و این حدوث یا تحمیل شده و یا اینکه بی خردی است و بعبارتی یا عارضی است یا ذاتی . اما ذاتی در نظام ما قابل رسوخ نیست و قطعاً عارضی است و صاحب منشأ است و با اهدافی در مسیر قرار گرفته است تا نتیجه ای داشته باشد که تنها راه حل این معضل را باید در انهدام ریشه منحصر کرد و نه در حرص شاخه .
از اینرو وقتی در نمایشگاه کتاب ، کتب غیر اسلامی و صد درصد ضد اسلامی به رایگان توزیع و یا با تخفیف های خرسند کننده در دسترس عموم قرار می یرد ، بنر های افراد معلوم الحال به هزینه چه کسی خودنمایی می کند و غیره و غیره و غیره باید این پیامد را داشته باشد و جزء لاینفک آن است که دخترکان بی هویت انسانی و مردان بی غیرت آدمیزاد بروز کنند تا فریاد برآرند که این نظام قادر به تجمیع مرز سرزمینی خود نیست .
شاید این گفتار با اغراق باشد و من دلیل آنرا از آن میدانم که دور از تصور پاک تصوران است چرا که پاک همه را بد نمیبیند بلکه اندکی از خود کمتر می انگارد .
زمانی که برای تجارت نفت برادران عراقی ما وارد حریم سرزمینی ما می شود مطمئن باشد بی غرض بوده اما صاحب غرض می شود و پیامد های چون تجارات نوامیس ما را به دنبال خواهد داشت و .... البته با چشم پوشی از فروش بازار کار رانندگان ما .
ما نیازمد ظهوریم و قطع بداید صورت خواهد گرفت اما ما مصلح می خواهیم و تنها نشستن و چشم به راه بودن چاره ساز نیست لذا قبل آن پیامبر زما شمشیر می خواهد ، زمانی که حضرت امیر نبودند نبی مکرم اسلام بسیار رنجها و درد ها را به جان کشیدند تا علی ظهور کرد و قد کشید و بزرگ شد ، هر روز که علی رشید تر می شد پیامبر مدافعی غیورتر می یافت تا آنکه علی در میدان رزم شمشیر به دست فریاد هل من ورید سر می داد و کس نبود بقول ما چپ به اسب پیامبر نگاه کند ، آری ما در زمانی هستیم که آقای ما و پیامبر زمان ما تنهاست .
تیغ تیز می خواهد تا برکند دست هرآنکس که اسلام را نمی خواهد  و نبی زما سربازی چون علی می خواهد که خواهد آمد تا زمینه را بسازد برای بریدن دست گستاخان .
گـــــــــــــــــــــــروه راغبــــــــــــــون

ضعف نظام

 
باسمه تعالی
روندی که در جامعه مشاهده می شود بیانگر نوعی کنش و واکنش حکومت و مردم است ؛ بگونه ای که هرگاه حکومت مرکزی دچار فتنه و یا ضعفی در ناحیه ای می شود میبینیم که جُرم و جنایت ، اختلاس ، فرار از قانون ، فرار بستگی به نظام ، ناامیدی قشر متدین ، ظهور مصلحین ، تشکیل تجمع ها و احزاب خاص ، بروز و ظهور آشکارای مقابله با قوانین اسلام ، هجمه و فشار بر اصول ، شیوع سرطان های بدخیمی چون ... در بتن جامعه و فراوان معضل های دیگر بروز می کند که می توان به جرأت گفت تماماً بدلیل عدم توانایی و سستی نظام در کنترل است چنانچه در زمان جنگ تحمیلی شاهد بودیم که با هر تصرف و عقب راندن رژیم بعث پوشش ها و حریم ها بیشتر رعایت می شد و بلعکس در هر شکست و نفوذ دشمن منافقان بیشتر فعالیت داشتند و این امری طبیعی در لایه های هر کشور است ، زیرا در هر سرزمینی گروه های متصل دیر فهم تر و حریص تر و نزدیکتر به فتنه هستند که با نمایان شد نقطه ضعفی به تصور خود درصدد استفاده می آیند که ظاهرترین آن را می توان  در امر تجارت شاهد آورد که در هر برخورد و واکنشی که میان مسئولین حکومت ها و دولتها حادث می شود نوعی خاص از اجناس ارزان و یا نوعی گرانتر می شود .
لذا مقوله حجاب ، آشوب ، ترور ، شبهات وقیح ، حمله ها به رکن ها و ... حاکی از نوعی سستی در مسیر است که توسط گروهی حادث شده و این حدوث یا تحمیل شده و یا اینکه بی خردی است و بعبارتی یا عارضی است یا ذاتی . اما ذاتی در نظام ما قابل رسوخ نیست و قطعاً عارضی است و صاحب منشأ است و با اهدافی در مسیر قرار گرفته است تا نتیجه ای داشته باشد که تنها راه حل این معضل را باید در انهدام ریشه منحصر کرد و نه در حرص شاخه .
از اینرو وقتی در نمایشگاه کتاب ، کتب غیر اسلامی و صد درصد ضد اسلامی به رایگان توزیع و یا با تخفیف های خرسند کننده در دسترس عموم قرار می یرد ، بنر های افراد معلوم الحال به هزینه چه کسی خودنمایی می کند و غیره و غیره و غیره باید این پیامد را داشته باشد و جزء لاینفک آن است که دخترکان بی هویت انسانی و مردان بی غیرت آدمیزاد بروز کنند تا فریاد برآرند که این نظام قادر به تجمیع مرز سرزمینی خود نیست .
شاید این گفتار با اغراق باشد و من دلیل آنرا از آن میدانم که دور از تصور پاک تصوران است چرا که پاک همه را بد نمیبیند بلکه اندکی از خود کمتر می انگارد .
زمانی که برای تجارت نفت برادران عراقی ما وارد حریم سرزمینی ما می شود مطمئن باشد بی غرض بوده اما صاحب غرض می شود و پیامد های چون تجارات نوامیس ما را به دنبال خواهد داشت و .... البته با چشم پوشی از فروش بازار کار رانندگان ما .
ما نیازمد ظهوریم و قطع بداید صورت خواهد گرفت اما ما مصلح می خواهیم و تنها نشستن و چشم به راه بودن چاره ساز نیست لذا قبل آن پیامبر زما شمشیر می خواهد ، زمانی که حضرت امیر نبودند نبی مکرم اسلام بسیار رنجها و درد ها را به جان کشیدند تا علی ظهور کرد و قد کشید و بزرگ شد ، هر روز که علی رشید تر می شد پیامبر مدافعی غیورتر می یافت تا آنکه علی در میدان رزم شمشیر به دست فریاد هل من ورید سر می داد و کس نبود بقول ما چپ به اسب پیامبر نگاه کند ، آری ما در زمانی هستیم که آقای ما و پیامبر زمان ما تنهاست .
تیغ تیز می خواهد تا برکند دست هرآنکس که اسلام را نمی خواهد  و نبی زما سربازی چون علی می خواهد که خواهد آمد تا زمینه را بسازد برای بریدن دست گستاخان .
گـــــــــــــــــــــــروه راغبــــــــــــــون

امام دوران

 
شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت!

فرازی از وصیت نامه ی شهیدعبدالمجید رحیمی۱۶ساله:

در کشور،چیزهایی میشنوم وناراحت میشوم،یک لحظه که فکر میکنم سایه ولی فقیه بالای سرمان است،تمام غم غصه ام فراموش میشود وخیلی زود سجده شکر بجا می آورم که اداره امور کشوردست جانشین معصوم است.

به نقل از وبلاگ زبر الحدید


(پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند اما حقیقت آن است که شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است.)
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی

مصحف فاطمی از زبان امام خامنه ای

 

البته من از جنبه‌هاى معنوى و روحى و الهىِ آن بزرگوار حرفى نمى‌توانم بزنم. من كوچكتر از اين هستم كه آن جنبه‌ها را درك‌كنم. حتّى اگر كسى درك هم بكند، نمى‌تواند آن چنان كه حقِ‌ آن حضرت است، او را توصيف و بيان كند. آن جنبه‌هاى معنوى، عالم جداگانه‌اى است.
از امام صادق عليه‌الصّلاةوالسّلام روايت شده است كه فرمود: «انّ فاطمة كانت محدّثة؛» آن بزرگوار «محدّثه» بود. يعنى فرشتگان بر او فرود مى‌آمدند، با او مأنوس مى‌شدند و با او سخن مى‌گفتند. اين، مشخّصه‌اى است كه روايات متعدّدى درباره آن وجوددارد. «محدّثه» بودن مخصوص شيعه هم نيست. شيعه و سنّى معتقدند كه در دوران اسلام، كسانى بوده‌اند يا مى‌توانسته‌اند وجودداشته‌باشند كه فرشتگان با آنها سخن بگويند. مصداق اين در روايات ما، فاطمه زهراست. در روايت امام صادق عليه‌الصّلاةوالسّلام چنين است كه فرشتگان الهى نزد فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌عليها مى‌آمدند؛ با او حرف مى‌زدند و آيات الهى را بر او مى‌خواندند؛ همان تعبيراتى كه نسبت به مريم، عليهاسلام در قرآن هست كه: «ان اللَّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين.» اين عبارات را فرشتگان به فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌عليها خطاب مى‌كردند و مى‌گفتند: «يا فاطمة، انّ اللَّه اصطفيك و طهَّرك؛» خدا تو را برگزيده و پاك قرارداده‌است. «و اصطفيك على النساء العالمين؛» تو را بر زنان عالم برترى داده‌است. بعد امام صادق، عليه‌الصّلاةوالسّلام، در همين روايت مى‌فرمايد: يك شب كه ملائكه با آن حضرت مشغول صحبت بودند و اين تعبيرات را مى‌كردند، فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها به آنها فرمود: «أليست المفضّلة على نساء العالمين مريم؟» يعنى آن زنى كه خداى متعال فرموده‌است «واصطفيك على نساء العالمين» آيا مريم نيست كه خدا او را بر زنان عالم برگزيد؟ ملائكه در جواب، به فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها عرض‌كردند: «مريم نسبت به زنان دوران خودش برگزيده بود و تو نسبت به زنان همه دورانها - از اوّلين و آخرين - برگزيده هستى». اين چه مقام معنوى والايى است! انسان عادّى - مثل ما - نمى‌تواند اين عظمت و رتبه را به درستى، حتّى در ذهن خود، تصوّركند. يا در روايتى از اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام، نقل شده‌است كه فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها به ايشان مى‌گويد: «ملائكه مى‌آيند و مطالبى را به من مى‌گويند.» اميرالمؤمنين به ايشان مى‌گويد: «وقتى صداى ملك را شنيدى، به من بگو تا آنچه را مى‌شنوى بنويسم.» و اميرالمؤمنين، آنچه را كه ملائكه به فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها املا مى‌كردند نوشت و اين، كتابى شد كه در نزد ائمّه ما عليهم‌السّلام بود و هست و «مُصْحَفُ فاطمة» يا «صَحيفَةُ فاطمة» ناميده مى‌شود.
در روايات متعدّدى است كه ائمّه عليهم‌السّلام، براى مسائل گوناگون خود، به «مصحف فاطمه» رجوع مى‌كردند. بعد امام مى‌فرمايد: «انه ليس فيها حلال و حرام»؛ در اين كتاب، احكام حلال و حرام نيست. اما «فيها علم ما يكون»؛ بلكه همه حوداث جارى بشرى در دورانهاى آينده، در اين كتاب هست. اين، چه دانش والايى است! اين، چه معرفت و حكمت بى‌نظيرى است كه خداى متعال به يك زن در سنين جوانى بخشيده! اين، مربوط به مسائل معنوى است.

saleh01

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

شرایط رهبری

شرايط رهبرى
دو شرط اساسى
شرايطى كه براى زمامدار ضرورى است مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است. پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از:
1- علم به قانون
2- عدالت
چنانكه پس از رسول اكرم «صلى الله عليه وآله» وقتى در آن كسى كه بايد عهده‏دار خلافت شود، اختلاف پيدا شد باز در اينكه مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد، هيچ گونه اختلاف نظرى ميان مسلمانان بروز نكرد. اختلاف فقط در دو موضوع بود.
1- چون حكومت اسلام حكومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانين لازم مى‏باشد، چنانكه در روايات آمده است. نه فقط براى زمامدار بلكه براى همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامى داشته باشند چنين علمى ضرورت دارد. منتهى حاكم بايد افضليت علمى داشته باشد. ائمه ما براى امامت خودشان به همين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد. اشكالاتى هم كه علماى شيعه بر ديگران نموده‏اند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست. فلان كار را بر خلاف احكام اسلام انجام داد، پس لايق امامت نيست .... (1)
قانوندانى و عدالت از نظر مسلمانان، شرط و ركن اساسى است. چيزهاى ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد. مثلاً علم به چگونگى ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالى داراى چه اوصافى است، هيچ يك در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانكه اگر كسى همه علوم طبيعى را بداند و تمام قواى طبيعت را كشف كند يا موسيقى را خوب بلد باشد، شايستگى خلافت را پيدا نمى‏كند و نه به اين وسيله بر كسانى كه قانون اسلام را مى‏دانند و عادلند، نسبت به تصدى حكومت، اولويت پيدا مى‏كند.
آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلّم» و ائمه ما «عليهم السلام» درباره آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلّم بوده اين است كه حاكم و خليفه اولاً بايد احكام اسلام را بداند يعنى قانوندان باشد و ثانياً عدالت داشته، از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار باشد. عقل همين اقتضا را دارد. زيرا حكومت اسلامى حكومت قانون است، نه خودسرى و نه حكومت اشخاص بر مردم.
اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لايق حكومت نيست. چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته مى‏شود و اگر نكند، نمى‏تواند حاكم و مجرى قانون اسلام باشد. و اين مسلّم است كه «الفقهاء حكام على السلاطين»(2)، سلاطين اگر تابع اسلام باشند بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. در اين صورت حكام حقيقى همان فقها هستند، پس بايستى حاكميت رسماً به فقها تعلق بگيرد، نه به كسانى كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت كنند.
2- زمامدار بايستى از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصى آلوده نباشد. كسى كه مى‏خواهد حدود جارى كند، يعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد و «لا ينالُ عَهدى الظالمين»(3) خداوند تبارک و تعالى به جائر چنين اختيارى نمى‏دهد.
زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خويش كند. (4)
شرط مرجعيت لازم نيست.
من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست. مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مى‏كند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند. وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، رهبرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولى منتخب مردم مى‏شود و حكمش نافذ است. (5)
الگوى رهبرى
رهبر در محكمه
در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصيل اسلام محقق شد، يک زمان رسول‌الله «صلى الله عليه وآله وسلّم» و ديگر وقتى که در کوفه على بن ابى‌طالب سلام‌الله عليه حکومت مى‌کرد. در اين دو مورد بود که ارزش‌هاى معنوى حکومت مى‌کرد. يعنى يک حکومت عدل برقرار و حاکم ذره‌اى از قانون تخلف نمى‌کرد. حکومت در اين دو زمان حکومت قانون بوده است و شايد ديگر هيچ وقت حاکميت قانون را بدانگونه سراغ نداشته باشيم، حکومتى که ولىّ امرش ـ که حالا به سلطان يا رئيس جمهور تعبير مى‌کنند ـ در مقابل قانون با پايين‌ترين فردى که در آنجا زندگى مى‌کند على السواء باشد. در حکومت صدر اسلام اين معنى بوده است. حتى قضيه‌اى از حضرت امير در تاريخ است: در وقتى که حضرت امير سلام‌الله عليه حاکم وقت و حکومتش از حجاز تا مصر و تا ايران و جاهاى بسيارى ديگر بسط داشت، قضات هم از طرف خودش تعيين مى‌شد، در يک قضيه‌اى که ادعايى بود بين حضرت امير و يک نفر يمنى که آن هم از اتباع همان مملکت بود قاضى حضرت امير را خواست. در صورتى که قاضى دست نشانده خود او بود، و حضرت امير بر قاضى وارد شد و قاضى خواست به او احترام بگذارد، امام فرمود که در قضا به يک فرد احترام نکنيد، بايد من و او على‌السواء باشيم. و بعد هم که قاضى بر ضد حضرت امير حکم کرد، با روى گشاده قبول کرد.
اين حکومتى است که در مقابل قانون همگى على‌السواء حاضرند، براى اينکه قانون اسلام قانون الهى است و همه در مقابل خداى تبارک و تعالى حاضرند، چه حاکم، چه محکوم، چه پيغمبر و چه امام و چه ساير مردم. (6)
رهبر بين مردم
حاکم اسلام مثل حاکم‌هاى ديگر از قبيل سلاطين يا رؤساى جمهورى نيست. حاکم اسلام، حاکمى است که در بين مردم، در همان مسجد کوچک مدينه مى‌آمد و به حرف‌هاى مردم گوش مى‌کرد و آنهايى که مقدرات مملکت دستشان بود، مثل ساير طبقات مردم در مسجد اجتماع مى‌کردند و اجتماعشان به صورتى بود که کسى که از خارج مى‌آمد نمى‌فهميد که کى رئيس مملکت است و کى صاحب منصب است و چه کسانى مردم عادى هستند. لباس، همان لباس مردم، معاشرت، همان معاشرت مردم و براى اجراى عدالت طورى بود که اگر چنانچه يک نفر از پايين‌ترين افراد ملت، بر شخص اول مملکت ادعايى داشت و پيش قاضى مى‌رفت، قاضى شخص اول مملکت را احضار مى‌کرد و او هم حاضر مى‌شد. (7)
ولايت فقيه ضد ديکتاتورى
در اسلام قانون حكومت مى‏كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهى، نمى‏توانست تخلف بكند. خداى تبارک و تعالى مى‏فرمايد كه اگر چنانچه يك چيزى بر خلاف آن چيزى كه من مى‏گويم تو بگويى من تو را اخذ مى‏كنم و «وتينت» را قطع مى‏كنم،(8) اگر پيغمبر يك شخص ديكتاتور بود و يك شخصى بود كه از او مى‏ترسيدند كه مبادا يك وقت همه قدرت‏ها كه دست او آمد ديكتاتورى بكند، اگر او شخص ديكتاتور بود، آن وقت فقيه هم مى‏تواند باشد. (9)
فقيه، مستبد نمى‏شود، فقيهى كه اين اوصاف را دارد عادل است، عدالتى كه غير از عدالت اجتماعى، عدالتى كه يك كلمه دروغ او را از عدالت مى‏اندازد، يك نگاه به نامحرم او را از عدالت مى‏اندازد، يك همچو آدمى نمى‏تواند خلاف بكند، خلاف نمى‏كند. (10)

اختيارات رهبرى و حکومت
اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت باشد، بپا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلّم» در امر اداره جامعه داشت، دارا مى‏باشد و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.
اين توهّم كه اختيارات حكومتى رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» بيشتر از حضرت امير «عليه السلام» بود، يا اختيارات حكومتى حضرت امير «عليه السلام» بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلّم» بيش از همه عالم است و بعد از ايشان فضائل حضرت امير - عليه السلام - از همه بيشتر است; لكن زيادى فضائل معنوى، اختيارات حكومتى را افزايش نمى‏دهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و ديگر ائمه «صلوات الله عليهم» در تدارك بسيج و سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است، منتهى شخص معينى نيست، روىِ عنوانِ «عالمِ عادل» است.
وقتى مى‏گوييم ولايتى را كه رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» و ائمه «عليهم السلام» داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه ـ عليهم السلام ـ و رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست، بلكه صحبت از وظيفه است. ولايت ‏يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است نه اينكه براى كسى شان و مقام غير عادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت ديگر ولايت مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى افراد دارند امتياز نيست، بلكه وظيفه‏اى خطير است.
يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است، اجراى حدود (يعنى قانون جزاى اسلام) است. آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون رتبه فقيه پائين‏تر است، بايد كمتر بزند؟ حد زانى كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» جارى كند 150 تازيانه مى‏زند و حضرت امير المؤمنين «عليه السلام» 100 تازيانه و فقيه 50 تازيانه؟ يا اينكه حاكم، متصدى قوه اجرائيه است و بايد حد خدا را جارى كند، چه رسول الله ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» باشد و چه حضرت امير المؤمنين «عليه السلام» ، يا نماينده و قاضى آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر.
ديگر از شؤون رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» و حضرت امير «عليه السلام» اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه و خراج اراضى خراجيه است. آيا رسول اكرم ‏«صلى الله عليه وآله وسلّم» اگر زكات بگيرد، چقدر مى‏گيرد؟ از يك جا، ده يك و از يك جا، بيست يك؟
حضرت امير المؤمنين «عليه السلام» خليفه شدند، چه مى‏كنند؟ جناب عالى فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد، چطور؟ آيا در اين امور، ولايت رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلّم» با حضرت امير المؤمنين «عليه السلام» و فقيه، فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلّم» را «ولى‏» همه مسلمانان قرار داده و تا وقتى آن حضرت باشند، حتى بر حضرت امير ‏«عليه السلام»‏ ولايت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان حتى بر امام بعد از خود ولايت دارد، يعنى اوامر حكومتى او درباره همه نافذ و جارى است و مى‏تواند والى نصب و عزل كند.
همانطور که پيغمبر اکرم «صلى الله عليه وآله وسلّم» مأمور اجراى احکام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاکم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است فقهاى عادل هم بايستى رئيس و حاکم باشند و اجراى احکام کنند و نظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند. (11)
حکومت از احکام اوليه و مقدم بر احکام فرعيه است
اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوّضه به نبى اسلام ـ صلى الله عليه و آله ـ يك پديده بى معنى و محتوا باشد.
حكومت كه شعبه‏اى از ولايت مطلقه رسول الله «صلى الله عليه وآله وسلّم» است، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است. حاكم مى‏تواند مسجد يا منزلى را كه در مسير خيابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مى‏تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدى كه ضرار باشد در صورتى كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند. حكومت مى‏تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مى‏تواند هر امرى را چه عبادى و يا غير عبادى است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى كه چنين است جلوگيرى كند. حكومت مى‏تواند از حج كه از فرايض مهم الهى است، در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست موقتاً جلوگيرى كند. (12)
ولايت و حق تحديد مالکيت
در اسلام اموال مشروع و محدود به حدودى است يكى از چيزهايى كه مترتب بر ولايت فقيه است و مع الأسف اين روشنفكرهاى ما نمى‏فهمند كه ولايت فقيه يعنى چه، يكى‏اش هم تحديد اين امور است.
مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است، لكن ولى امر مى‏تواند همين مالكيت محدودى كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است، همين مالكيت مشروع را محدودش كند به يك حد معيّنى و با حكم فقيه از او مصادره بشود. (13)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ بحارالانوار، ج25، ص116؛ نهج البلاغه، ص588، خطبه 172؛ الاحتجاج، ج1، ص229.
2ـ مستدرک الوسائل، ج17، ص321، «کتاب القضاء»، «ابواب صفات قاضى»، باب 11، حديث33.
3ـ سوره بقره/ 124.
4- ولايت فقيه – ص61ـ 58
5- صحيفه نور جلد 21- ص 129 – تاريخ 9/2/68
6- صحيفه نور جلد 10ـ ص169ـ168 ـ تاريخ:17/8/58
7- صحيفه نور جلد 3ـ ص84ـ تاريخ: 18/8/57
8- اشاره به آيات مبارکه 44- 46 سوره الحاقة است که مى‌فرمايد: وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ .«و اگر (محمد) به ما به دروغ سخنانى را مى‌بست، قطعاً ما او را به قهر مى‌گرفتيم و شاهرگش را قطع مى‌کرديم.»
9- صحيفه نور جلد 10- ص 29 – تاريخ: 30/8/58
10- صحيفه نور جلد 11ـ ص 133 ـ تاريخ: 7/10/58
11- ولايت فقيه ـ ص 93-92
12- صحيفه نور ج 20- ص 170- تاريخ: 16/10/66
13- صحيفه نور جلد 10 – ص 138 – تاريخ 14/8/58
زندگينامه
رهبر عاليقدر حضرت آيت الله سيد على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه‌اى، در روز 24 تيرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. ايشان دومين پسر خانواده هستند. زندگى سيد جواد خامنه اى مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى، بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى گويند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شب هايى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علميه
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند».
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.
 در حوزه علميه نجف اشرف
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
 در حوزه علميه قم
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
 مبارزات سياسى
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
 همراه با نهضت امام خمينى (قدس سره)
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
 دوّمين بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
 سوّمين و چهارمين بازداشت
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
 پنجمين بازداشت
حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد:
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».
 بازداشت ششم
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان
که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
 در تبعيد
رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
 در آستانه پيروزى
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
 پس از پيروزى
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند.
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366.
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.
اسلامیت یا جمهوریت از منظر شهید آوینی

یادم هست آن روزها که تازه انقلاب اسلامی پیروز شده بود و برای نخستین بار عنوان «جمهوری اسلامی» برای این نظام تازه ای که همچون ثمره سیاسی انقلاب تلقی می شد بر سر زبان ها افتاده بو د ، یکی از نویسندگان سیاسی صاحب شهرت که بعدها سر از لس آنجلس  در آورد ،من باب تشکیک در امکان تحقق چنین نظامی به این استدلال آویزان شده بود که «اصلآ جمهوری اسلامی دیگر چه صیغه ای است؟ این که جز یک ترکیب موهوم بیش نیست و ..... مگر جمع این دو -جمهوریت و اسلامیت - ممکن است؟»
بعد از سیزده سال که از آن روزها می گذرد یک بار دیگر سخن از انتزاع و انفصال این دو امر از یکدیگر می رود؛ و هر چند امروز به صورتی دیگر . منادیان این انفصال اگر چه این بار ترکیب این معنا را غیر ممکن نشمرده اند و از اصل عقلی امتناع تناقض نیز سوء استفاده نکرده اند ، اما باز هم بی محابا قاعده بر اهین خویش رابر انتزاع این دو مفهوم از یکدیگر نهاده اند، که یعنی این دو ترکیب هنوز هم تعریف نا شده و موهوم است.
این سخن در هر شرایط دیگری اگر طرح می شد ، خود را چنین موهن و غرض آلود نمی نمود که امروز..... امروز که طرح انفصال و انفکاک این دو مفهوم از یکدیگر بر یک سابقه فرهنگی - و باز هم غرض آلود -بنا شده که چون دم خروس از زیر پیراهن صاحب سخن بیرون زده و اغراض او را آشکار می کند :
نسبیت حقیقت، اصالت دادن به متدولوژی علوم تجربی در برابر تعقل و تفکر نظری و تفقه ، عجز فقه از جواب گویی به اقتضائات زمان، تقابل و تعارض مدیریت فقهی و مدیریت علمی ، قبض و بسط تئو ریک یک شریعت و .... از این قضایا . اگر این تئوری با فی ها را با حمایت بی دریغ از جریانها ی رسوای غرب زده روشنفکر ی و نفی ولایت مطلقه فقیه - که پرچم سیاسی این جماعت است - جمع کنید، دیگر برای تشخیص افق و غایت این سخنها  چندان دچار سردر گمی نخواهید شد.
غایت لا محال این راه تغییر ماهیت نظام است ،از طریق انحلال اسلامیت نظام در جمهوریت آن....، و آیا این همان امری است که این جماعت می خواهند؟ نمی دانم.
«جمهوری اسلامی» ،علی رغم آنکه از چهل و چند سال پیش به این سو حکومت پاکستان خود را به آن منتسب می دارد ، بدون تردید تعبیری کاملآ بدیع و بی سابقه است.خواهم گفت که «جمهوری اسلامی» همچون ثمره سیاسی انقلاب اسلامی ایران،مفهومی نیست که از انضمام این دو جزء - جمهوریت و اسلامیت - حاصل آمده باشد و بنابراین ، با تحقق در رابطه این دو جزء با یکدیگر نیز قابل شناخت نیست. به عبارت روشن تر ، «اسلامیت» در جهان امروز همچون صورتی از یک نظام حکومتی ، تعریف ناشده و موهوم است، حال آنکه «جمهوریت» چنین نیست. تجربه های سیاسی دنیای جدید، علی الخصوص در این سه قرن اخیر، تمامآ در جهت و تبیین چگونگی حضور مردم در حکومت ها بوده است و بنابراین ، در ترکیب «جمهوری اسلامی»، صفت اسلامیت نمی تواند به تبیین و تعریف بیشتر معنای این ترکیب مددی برساند و..... خواه نا خواه آنچه در عمل پیش خواهد آمد و ضعیتی غیر مشخص چون حکومت پاکستان خواهد داشت که یکی از بدترین انواع دموکراسی است. گذشته از آنکه «جمهوریت» همان «دموکراسی» نیست و بنابراین ، آنان که قصد دارند با استفاده از این تعابیر بیان مقصود کنند ،بهتر است نخست در حدود این تعابیر و نسبت آنها با یکدیگر بحث کنند.
«جمهوری اسلامی» تعبیری نیست که از انضمام این دو جزء -جمهوریت و اسلامیت - حاصل آمده باشد و چنین دریافتی از همان آغاز بر یک اشتباه غیر قابل جبران بنا شده است. «جمهوری اسلامی» تعبیری است که بنیانگذار آن برای «حکومت اسلامی آن سان که دنیای امروز استطاعت قبول آن را دارد» ابداع کرده است و تعبیر جمهوری اسلامی اگر چه حد و رسم این نظام را تبیین می کند ، اما در عین حال از اظهار ماهیت و حقیقت آن عاجز است. ذهن انسان امروز به مجرد مواجهه با تعبیر «جمهوریت» متوجه پارلما نتاریسم و انواع دموکراسی می شود، و اما در مواجهه با تعبیر «اسلامیت» هیچ مصداق روشن و یا تعریف معینی نمی یابد، چرا که اسلام ، به مثابه یک نظام حکومتی ، بر هیچ تجربه تاریخی از دنیای جدید استوار نیست. تجربه تاریخی صدر از اول نیز صورتی مدون ندارد و در نسبت با انواع نظام های حکومتی در دنیای جدید تعریف نشده است.
بگذریم از آنکه اگر  حقیقتش را بخواهیم ، تعبیر «دموکراسی» نیز کاملآ موهوم است و اگر در مواجهه با این تعبیر برای عقل متعارف پرسشی پیش نمی آید به آن علت است که بشر امروز مسیر فرهنگ غرب است و اسیر در نظام پیچیده فراگیری که به او اجازه نمی دهد بیرون از اعتبارات ذهنی و کاملاً انتزاعی دنیای جدید بیندیشد . برای مثال فقط به ذکر بخشی از مقدمه کتاب «مدل های دموکراسی» نوشته دیوید هلد بسنده میکنم:
دموکراسی به معنی نوعی از حکومت است که در آن به خلاف حکومت های مونارشی و اشرافی ، مردم حکومت می کنند . «حکومت به وسیله مردم»شاید مفهومی عاری از ابهام به نظر آید، اما ظواهر همیشه گمراه کننده اند و تاریخ اندیشه دموکراسی پیچیده و حاکی از دریافت های متضاد است .عرصه های عدم توافق بسیار گسترده است ، و در واقع هر یک از اجزاء عبارت فوق، دشواری های مربوط به تعریف را به همراه دارد. واژه های «حکومت» ، «حکومت به وسیله مردم» به چه معناست؟ اگر از ابهامات موجود در واژه «مردم» آغاز کنیم:
- چه کسانی را باید «مردم» قلمداد کرد؟
- چه نوع مشارکتی برای آنها در نظر گرفته شده است؟
- شرایط مفروض برای هدایت به مشارکت کدامند؟
-آیا انگیزه ها و ضد انگیزه ها ، یا هزینه ها و منافع مشارکت می تواند برابر باشد ؟
واژه «حکومت» مسائل بسیاری از این قبیل را بر می گزیند:
- حوزه حکومت را تا چه اندازه گسترده یا محدود می توان در نظر گرفت؟ یا عرصه مناسب برای فعالیت دمکراتیک را چگونه می توان تعیین کرد؟
- اگر «حکومت»، مفهوم «سیاسی» را در خود جای می دهد، منظور از آن چیست؟ آیا به مفهوم نظم و قانون است ؟ مناسبات میان ایالت هاست؟ اقتصاد است؟ عرصه داخلی یا خصوصی است؟
- آیا عبارت «حکومت به وسیله مردم متضمن اجبار در اطاعت است؟
- آیا فرامین «مردم» باید اطاعت شود؟ جای اجبار به اطاعت، و حق اختلاف عقیده کجاست؟
-برای کسانی که آشکاراو عفالانه در زمره «مشارکت  کنندگان » قرار ندارند چه ساخت و کاری در نظر گرفته شده است؟
- دمکراسی ها تحت چه شرایطی حق دارند علیه گروهی از مردم، یا کسانی که خارج از دایره حکومت مشروع قرار دارند به زور متوسل شوند - البته اگر قائل به وجود چنین شرایطی باشیم؟
عرصه های بالقوه عدم توافق به همین جا ختم نمی شود . زیرا از یونان باستان تا اروپای معاصر و آمریکای شمالی نیز در زمینه شرایط یا پیش نیازهای موفقیت « حکومت به وسیله مردم» عقاید اساسآ متفاوتی ابراز شده است. به عنوان مثال، آیا مردم باید قبل از آن که دمکرات شوند، سواد بیاموزند؟ آیا برای حفظ دمکراسی،حد معینی از ثروت اجتماعی ضرورت دارد؟ آیا در شرایط جنگ یا وضع اضطراری ملی می توان دمکراسی را حفظ کرد؟ اینها و انبوه مسائل دیگر حاکی از آن است که معنی دمکراسی هنوز تثبیت نشده، و احتمالآ همچگاه تثبیت نخواهد شد. ریشه «دموکراسی» دو واژه «دموس» - به مفهوم مردم - و «کراتوس» - به مفهوم حکومت - است. به مجرد مواجهه با این سوال که « مردم کیستند و مراد از این مردمی که قرار است حکومت کنند چیست»، تعبیر «دموکراسی» به یک لفظ مبهم و موهوم مبدل خواهد شد.
علی الظاهر وجه تمایز دموکراسی از غیر آن «تکثر قوای سه گانه و وجود پارلمان» است، حال آنکه اصلی ترین مشخصه ای که دموکراسی را از غیر آن تمیز می بخشد «قوانین موضوعه بشری است» . در حکومت دمو کراتیک ، بشر خویشتن را همچون مبدا منشا و ضع قوانین می شناسد و بنابراین، چه بسا تکثر قوا و پارلمان وجود پیداکنند ،اما دموکراسی محقق نشود.
یعنی آن صفت ذاتی که تا تحقق نیابد دموکراسی بالتمام محقق نخواهد شد همین است که حق وضع قوانین را علی الاصاله به بشر - عقل مشترک همگانی- بسپاریم . و اگر سخن از امتناع جمع دموکراسی و حکومت دینی می رود در همین جاست ، چرا که حکومت دینی قوانین اساسی خویش رااز دین اخذ میکند ، نه از عقل مشترک بشری . و خواهم گفت  اگر از این تمایز ذاتی صرف نظر کنیم ،حکومت دینی با ظاهر«نهادهای قانونی مدنی» و حتی « تکثر قوای سه گانه» منافاتی ندارد.
مراد من در این نوشتار آن نیست که مشروعیت حکومنت اسلامی را از لابه لای نظریه ها ی سیاسی دنیای جدید و یا نهادهای قانونی حکومت های دموکراتیک بیرون بکشم ، بلکه این تقابل و تطابق که حکومت اسلامی را در برابر مشهورات و مقبولات سیاسی دوران جدید قرار میدهد از آن جهت ضروری است که به ناچار مردم هر عصر جز با احکام و اعتبارات منطقی همان عصر نمی اندیشند و هر حقیقت تازه و بی سابقه ای رانیز جز در قیاس با همان احکام و اعتبارات مقبول و مشهور ادراک نمی کنند .
از لحاظ نظری ، آنچه که موجد انقلا بهای قرنهای هفدهم و هجدهم اروپا و آمریکاست « نظریه میثاق اجتماعی» است که بیشتر از همه توسط «لاک و روسو »بسط و تبیین یافته است. بر اساس این نظریه ، جامعه بشری بر اساس میثاقی که غایت آن تامین منافع مردمان است به وجود آمده و بنابراین ، در تقابل با این اعتقاد قرون وسطایی که حکومت را همچون حق الهی پاپ و سلاطین می انگاشت قرار میگرد .
اگر روشنفکران غرب گرایی چون میرزاملکم خان در برابر استبداد قاجاریه راه نجات را نه در نفی سلطنت بلکه در وجود قانون می دانستند در همین جاست که نظریه قرارداد اجتماعی ذاتآ در تعارض با سلطنت موروثی نیست و سلطان می تواند مشروط بر آنکه به قوانین موضوعه عقل مشترک همگانی گردن بگذارد همچنان در راس حکومت باقی بماند، چنان که در مشروطه سلطنتی چنین است.
بعضی از احزابی که سابقه مبارزه با رژیم سلطنتی ایران داشتند نیز در جریان انقلاب اسلامی ،و حتی تا آخرین روزهای پیش از پیروزی ، ثمره انقلاب مردم ایران را بیش از این نمی خواستند که اختیارات شاه ایرا ن در یک دموکراسی قانونمند ، همچون حکومت انگلیس ، محدود شود . این امر بی شباهت به موضع و موقع پرنس ملکم خان در برابر استبداد مطلق قاجاریه نیست .
او فی المثل در « کتابچه غیبی» که خطاب به میرزا جعفر خان مشیرالدوله نگاشته و شامل بیست وهفت ماده قانونی است، در فقرات پنجم وششم و هفتم و هشتم از قانون اول ، قصد دارد که ناصر الدین شاه را به طرف تاسیس یک نهاد قانونگذاری بکشاند :
فقره پنجم - اختیار وضع قانون و اختیار اجرای هردوحق شاهنشاهی است.
فقره ششم - اعلیحضرت شاهنشاهی این دو اختیار را بتوسط دو علیحده معمول میدارد.
فقره هفتم - اجرای قانون و اداره {امور} حکومت بر عهده مجلس وزراست.
فقره هشتم - وضع قوانین بر عهده مجلس تنظیمات است.
تصوری هم که از حکومت دینی در نزد غربی ها و غرب زدگان وجود دارد ارجع به تجربه های تاریخی است که غرب در تئو کراسی پاپ ها و سلاطینی چون لویی چهاردهم از سر گذرانده است. لویی چهاردهم خود را ظل الله و خدای مجسم می دانست و اگر همچون فراعنه ادعای خدایی نمی کرد به آن علت بود که زمانه چنین اقتضایی نداشت.
پاپ ها نیز ، با عنایت به سابقه تاریخی اعتقاد مسحیان به ثلیث و حلول مسیح، آمادگی داشتد تا مشیت خود را بدل از مشیت مطلق خدا بگیرند..... و چنین بود.
انقلاب های دیگری نیز در جهان امروز و با رجوع به صورت سیاسی اومانیسم روی داده است ، یا همچون انقلاب های چین و روسیه هویتی سوسیالیستی داشته و یا منشا گرفته از ایدئولوژی ناسیونالیسم بوده است. موجد این انقلاب ها، از لحاظ نظری ، صورت های سیاسی اومانیسم بوده بنابراین، کاملآ طبیعی است اگر ثمره این انقلاب ها نیز، پس از پیروزی ،یکی از صورت ها معدود نظام های حکومتی شناخته شده درجهان امروز باشد.... و اما باید دید که موجد انقلاب اسلامی ایران چه بوده است.
نظریه قرار داد اجتماعی - علی الخصوص بعد از تشکیک هایی که هیوم بر آن وارد آورد - اکنون در خود غرب هم پذیرفته نیست ، اما در حقیقت این است که در یا قبول نظریه میثاق اجتماعی تاثیری در نتیحه بحث ما ندارد . مهم این است که با غلبه اوماینسم بر عقل متعارف بشری ، خواه ناخواه تبعات ضروری بین واقعه در حیطه سیاست نیز به فعلیت می رسیده است: دموکراسی یا حکومت مردم. اومانیسم مذهب اصالت بشر است و «مردم» لفظی است که برای بشر در حیثیت جمعی اصطلاح شده است.
پیدایی نظریه قرارداد اجتماعی -درست یا غلط - یک ضرورت تاریخی است که زمینه تحولات سیاسی دنیای جدید را فراهم می آورد ،چنان که ماکیاولیسم نیز زمینه تغییر مفهوم کلی «سیاست» و «رابطه» حاکمان و مردم را آماده میکند .
دنیای جدید از هر لحاظ به مرجع و مقتدای خویش -تمدن آتن - می نگرد و در حیطه سیاست نیزنظریات سیاسی دنیای جدید با رجوع به دموکراسی آتنی صورت می پذیرد. لیبرال دموکراسی و مارکسیسم ،دو صورت متفاوت از حکومت مردم هستند که البته هنوز هم این دو سه قرن تجربه تاریخی نتوانسته است کمکی به تبیین  و تعیین مفهوم «مردم» بکند.
... و اما موجد انقلاب اسلامی چیست و مرجع آن برای تشکیل حکومت کدام است؟ اگر علل موجد انقلاب اسلامی ایران هیچ یک از عللی نیست که انسان این روزگار را به تحرکات سیاسی و ایجاد انقلاب کشانده است ، آیا می توان انتظار داشت که ثمره پیروزی انقلاب اسلامی یکی از حکومت های شناخته شده دنیای جدید باشد؟ آیا این انتظار توقعی معقول است که ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، برای تشکیل حکومت به دولت -شهر اتن در قرن پنجم قبل از میلاد بنگریم؟
مسلم است که مرجع ما برای تشکیل حکومت نمی توانست هیچ یک از تجربیات تاریخی بشر ،جز حکومت مدینه در صدر تاریخ هجری باشد، چراکه موجد انقلاب اسلامی نیز ،از لحاظ نظری ، نظریه ولایت فقیه بود که بنیانگذار جمهوری اسلامی آن را در کتاب «ولایت فقیه» طرح و تفسیر کرده است .پس هنگامی که نه در علل نظری ایجاد و نه در مرجعیت تاریخی ، فی ما بین انقلاب اسلامی و انقلاب های دیگری که در نیای جدید رخ داده است اشتراکی وجود ندارد ، به طریق اولی نمی توان انتظار داشت که این اشتراک در نظام حکومتی بر خاسته از انقلاب اسلامی پیدا شود.
همان طور که گفتم ، وجه تمایز و تفاوت نظام های دموکراتیک را از غیر آن نباید در وجود پارلمان و یا تکثر قوای سه گانه پیدا کرد. پارلمان و نهادهای دیگر وسایطی هستند در خدمت عقل مشترک عمومی واعمال ارده همگانی، و اگر نه ، نفس قانون چیزی نیست که در غرب و در روزگار جدید ابداع شده باشد و زمینه وجود مجالس شورا ونهادهای مجزای اجرایی وقضایی در همه اعصار تاریخ بشری وجود داشته است.
در کتاب «ولایت فقیه» نیز حضرت امام خمینی بعد از بیان ضرورت تشکیل حکومت اسلامی ،آنگاه که به تبیین وجوه تمایز این نظام از دیگر حکومت ها می پردازد، باصراحت بر همین امر تاکید می ورزند:
حکومت اسلامی هیچیک از انواع طرز حکومت های موجود نیست. ....
حکومت اسلامی نه استبدای است و نه مطلقه ، بلکه مشروطه است.
البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء
اشخاص و اکثریت باشد.مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قران کریم وسنت رسول اکرم معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از اینجهت حکومت اسلامی حکومت قانون الهی مردم است.
فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومت های مشروطه سلطنتی و جمهوری در همین است. در این که نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیم به قانون گذاری می پردازد در صورتیکه قدرت مقننه و اختیار تشرع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است .
هیچ کس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمی توان بمورد اجرا گذاشت. بهمین سبب در حکومت اسلامی بجای مجلس قانو نگذاری که یکی از سه دسته حکومت کنندگان را تشکیل می دهد مجلس برنامه ریزی وجود دارد که برای وزارتخانه های مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب میدهد و با این برنامه ها کیفیت انجام خدمات عمومی را در سراسر کشور تعیین میکند.
مجموعه قوانین اسلام که در قران وسنت گرد آمده توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است . این توافق و پذیرفتن، کار حکومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق کرده است.
ارکان عملی نظریه ولایت فقیه که تنها صورت ممکن تاسیس حکومت اسلامی است، در مقیاس با انواع دیگر حکومت ها یی که در دنیای جدید پدید آمده اند در همین گفتار کوتاه بیان شده است. رئوس آنچه در این فصل از کتاب مورد بحث واقع شده از این قرار است:
حکومت اسلامی حکومت قانون است و در آن نه تنها اختیار تشریعی و تقنین با حاکمان نیست، بلکه رای اشخاص -حتی رسول اکرم (ص) در حکومت دخالتی ندارد.
همه محکوم اراده الهی هستند و اختیارشان محدود و مشروط است به احکام و قوانین اسلام که که از طریق رسولان امین وحی نزول یافته است....و اما اگر چه اختیار تشریع و حق تقنین مختص به خداوند است،ضرورت وجود مجالس قانون گذاری - نه جنبه تاسیسی ، بلکه از جنبه تطبیقی - از میان نخواهد رفت . شور در تطبیق احکام و قوانین اساسی اسلام نسبت به مصادیق آنها حکمتی است که وجود مجلس شورا را در حکومت اسلامی توجیه می کند.
نسبت و تعلق این حکومت به مردم از طریق توافقی است که آنان را برای قبول قوانین اسلام و عمل به آن آماده کرده است و این توافق از طریق (بیعت) انجام میشود. نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد آن است که بیعت -یا انتخاب مردمی - اگر چه شرط لازم و مطلق احراز مقام ولایت نیست ، اما شرطی است که ولایت یا حاکمیت را به فعلیت می رساند، چنان که تجربه تاریخی خلافت علی (ع) به آن اشاره دارد. بیعت مردم با او بعد از مرگ عثمان ، ولایتی را فعلیت بخشید که پیش از این در غدیر خم از جانب خدا و به دست رسول الله به آن انتصاب یافته بود. یعنی احراز صلاحیت برای ولایت اگر چه با بیعت یا انتخاب مردم به اثبات نمی رسد، اما این هست که تا اتفاق جمهور مردم نباشد، ولایت صورتی بالفعل نمی یابد.
ابوعلی سینا در فصل «خلافت» از کتاب «شفا» از طریق استدلال عقلی و از غیر طریقی که به طور معمول محدثین و علمای اهل کلام می پیمایند ، به همین نتیجه رسیده است. او می گوید که سنت گذار یا مرجع سنت که پیامبر باشد باید اطاعت خلیفه ای را که تعیین کرده است بر پیروان بر پیروان خویش واجب کند و استخلاف «جانشینی» نیز از غیر از این جهت، و یا اجماع اهل سابقه ، ممکن نیست؛ و مرادش از «اهل سابقه» خبر گانند. زمامداری که در این مقام واقع می شود باید دارای سیاست مستقل و عقل اصیل و اخلاق شریف - شجاعت و عفت و حسن تدبیر - وعارف به شریعت باشد.... و مردم جمیعآ بر او اتفاق حاصل کنند.
شیخ الرئیس نیز بر این عقیده است که حق ولایت و حاکمیت برای زمامداری که جانشین پیامبر خدا می شود معلول بیعت و اتفاق مردم نیست، اگر چه این بیعت شرطی است که تا محقق نشود حاکمیت و خلافت ظاهری فعلیت پیدا نمی کند . ولایت از طریق انتصاب و یا اجماع اهل سابقه -خبرگان - و احراز صفاتی که صلاحیت ولایت به وجود آنها در فرد باز می گردد، اثبات می شود.
حقیقت جمهوری اسلامی نه تنها در دنیای جدید -یعنی در دنیایی که از رنسانس به این سو و با نفی دین و دینداری تعین و تشخص می یابد - بلکه در دنیای قدیم نیز جز در حکومت مدینه - سال های اول تا دهم هجرت - فرصتی برای ظهور نیافته است. سنت دنیای قدیم اگر چه با رویکرد به ادیان اساطیری، شرک آمیز و یا وحیانی تحقق یافته، اما باز هم این تجربه تاریخی که حقیقت دین در صورتی از یک نظام حکومتی ظاهر شود انجام نگرفته است. شریعت صورت متنزل حقیقت دین است و تصور حکومت دینی بر این تصور مقدماتی مبتنی است که تشریعی دین حائز شمولیتی است که حیطه سیاست را نیز شامل شود.... و این عین واقعیت است.
«عینیت سیاست و دیانت» به این معناست که تحقق دین ضرورتآ با تحقق نظام حکومتی خاصی که ثمره آن است ملازم است. چگونه است که این حکم فی المثل درباره صورت عبادی دین کاملآ بدیهی است و کسی توقع نمی برد که دینی را بپذیرد اما به فرایض عبادی ملازم با این قبول گردن نگذارد ، اما درباره صورت سیاسی دین این حکم همین قدر بدیهی به نظر نمی آید؟ چرا چنین است؟
علت این امر آن است که دنیای جدید دین را همچون امری کاملاً سوبژکتیو (subjective) و مبین رابطه فردی شخص با مفاهیم و عوالمی می بیند که در درون او وجود دارند ، خواه این عوالم و مفاهیم - خدا، غیب، فرشتگان، شیطان وغیره - وجود خارجی داشته باشند یا نه . در غرب دین متعلق یک نیاز شخصی و کاملآ سوبژکتیو است و بنابراین ، به بهانه وجود نیازی چنین،وجود هر نوع دینی توجیه پذیر است ، چنان که امروز در جوامع غربی از «اصنام و حیوانات» گرفته تا «خود»، «فردیت و جنسیت» ، و حتی «شیطان» را آزادانه می پرستند. جزء دوم این حکم که «انسان آزاد است هر دینی راکه می خواهد اختیار کند» آن است که « اگر هم میخواهد ، هیچ دینی را اختیار نکند.» ....و این جزء دوم خواه نا خواه ، جز اول اهمیت بیش تری دارد، و پیروان بیش تر.
«نسبیت حقیقت» صورت جدیدی است که همان سوفسطایی گری کهن در آن ظهور پیدا کرده و با غلبه این حکم بر عقل متعارف بشری است که این تلقی جدید از دین و دینداری پدیدار می شود. با غلبه نسبیت حقیقت ، دیگر بشر از مطلق حقیقت و حقیقت مطلق پرستش نمی کند و نشانه این غلبه، ایمان آوردن به «باورهای ذاتآ پارادوکسیکال» و متناقض است، و از جمله این باور که «انسان آزاد است هر دینی را که می خواهد اختیار کند.» که در ذات خویش نفی دین و دینداری را نهفته دارد.
دین و دینداری نشانه جست و جو برای وصول به حقیقت است و تنها انسانی به این حکم ایمان می آورد که دیگر در جست و جوی هیچ حقیقتی نیست . این باورهای ذاتآ متناقض نشانه ای است آشکار بر بیماری بشر امروز . این باورها در همه جای زندگی بشر امروز پراکنده اند: اینکه انسان ها « آزادی»را در بندگی هر چه بیشتر نفس اماره » می بیند و یا فی المثل آمریکا برای حفظ صلح ، با هر کشوری که به بندگی او گردن نمی گذارد به جنگ بر می خیزد، و قس علی هذا.
پذیرش شریعت اسلام، چه بدانند و چه ندانند ، ملازم با قبول این حکم است که «شریعت اسلام می تواند در صورتی از یک نظام سیاسی که منشا گرفته از آن است که به تاسیس حکومت بپردازد.» شریعت همچنان داری حییثتی عبادی است ،حیثیتی سیاسی نیز دارد و این دو حیثیت ،خواه نا خواه ، ملازم با یکدیگر و انفکاک ناپذیر هستند.
ولایت فقیه تنها صورتی است که حکومت اسلامی به خود می گیرد و این از حقایق است که تصور آن موجب تصدیق می شود و نیاز به استدلال ندارد.این ولایت پیش از مرحله تاسیس حکومت، خود به خود فعلیت و تحقق دارد، چرا که فرد متعهد نسبت به دین فطرتآ برای استضائه احکام عملی دین به مرجع رجوع می کند که او را اعلم و اعر ف در شریعت می شناسد و بنابراین، تقلید شیوعی کاملآ فطری و خود به خودی دارد .
و اما در مرحله تاسیس حکومت نیز خواه ناخواه مو جبیت های فعلی و ضرورت های عقلی ما را ناگزیر می دارد که ولایت فقیه را در مقام ثبوت ، از گزند تکثر و تفرقی که به آن دچار است - به علت وجود متعدد - خارج کنیم و به آن صورتی واقعی و قابل حصول ببخشم . آرای مردم در اینجاست که یا مستقیمآ وظیفه انتخاب ولی فقیه را بر عهده دارد و یا غیر مستقیم از طریق خبرگانی که منتخب و معتمد مردم هستند، چنان که حضرت امام خمینی در سخنان شگفت آور خود در روز دوازدهم بهمن {1357} در بهشت زهرا فرمودند :
من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم ، من به واسطه اینکه ملت من را قبول دارد دولت تعیین میکنم.
یعنی رای مردم و پشتیبانی آنها میزانی است که مشرو عیت و استخلاف اعتباری ولی فقیه را محقق می سازد و او را به تاسیس حکومت مخیر می دارد. امام خمینی در کتاب «ولایت فقیه» نگاشته اند:
وقتی می گوئیم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند بعد از غیبت ، فقیه عادل دارد برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اکرم (ص) است....
ولایت فقیه از امور اعتباری عقلائی است و واقعیتی جز جعل ندارد.....
و بدیهی است که این ولایت در شرایطی که فرد جامع الشرایط برای احراز آن وجود نداشته باشد باید به شورایی از فقها واگذار شود، و لا غیر.
بنابراین ، در حکومت اسلامی جمهوریت در طول اسلامیت و به تبع آن وجود دارد( اگر انتزاع این دو مفهوم را عجالتآ برای اقامه استدلال بپذیریم ) ، نه همچون امری اصیل، هر چند از سوی دیگر، حکومت اسلامی واقعیتی نیست که فارق از اتفاق جمهور و یا بیعت و انتخاب مردمان فعلیت پیدا کند. بیعت از ریشه «بیع» و به مفهوم عهد و پیمان است و وجود آن از آنجا ضرورت می یابد که حکومت اسلامی عقدی است که میان خداوند ، والی و مردم انعقاد پیدا میکند و همراه با این پیمان ، والی ومردم نسبت به یکدیگر حقوق متقابل می یابند.
با کمی تامل می توان دریافت که حکومت اسلامی در این زمان صورت دیگری جز آنچه به طور طبیعی در جمهوری اسلامی به خود گرفته است نمی تواند پیدا کند و البته از آنجا که هیچ تجربه دیگری نظیر آن در تاریخ دنیای جدید وجود ندارد، چه بسا که قانون اساسی جمهوری اسلامی ، در پاسخ به اقتضائات و نتایجی که در عمل حاصل می آید، مراحل دیگری از تغییر و تتمیم را به خود ببیند.

.....و اما تعبیر «ولایت مشروط فقیه» تعبیر گنگ و موهومی است که به هیچ ترتیب به عالم فعل و واقعیت نزدیک نمیشود و همواره در عالم نظر باقی می ماند . اگر کلمه مشروطه با این هدف به این تعبیر اضافه شده است که ولی فقیه را از خود کامگی باز ذارد که -همان طور که گذشت- اصولآ ولایت مطلق فقیه نیز، بنا بر تصریح بنیانگذار جمهوری اسلامی در کتاب «ولایت فقیه »، مشروطه به احکام و قوانین اسلام است که توسط شور تفصیل و تحدید می یابند و به صورت برنامه هایی اجرایی ظهور پیدا می کنند. مجموعه نظامات حکومت جمهوری اسلامی نیز به صورتی تنظیم پذیرفته است که نظارات دستگاه های مختلف نسبت به یکدیگر اجازه نمی دهد که از اینجا نقبی به سوی خود کامگی باز شود. پس این مشروطیت - در تعبیر« ولایت مشروط فقیه »- در مرحله ، فعل، در صورت چه نظامی ظاهر می شود؟ و آن شرایطی که باید ولی فقیه را محدود کنند کدامند؟
هر فعل و قولی در این عالم با حقیقت اسلام نسبتی دارد و فقیه است که باید این نسبت را کشف و درک کند . اینکه فقه- به مفهوم مصطلح - در این قرون اخیر از حقیقت خویش فاصله گرفته ، نمی تواند علتی باشد که ما را به این موضع و موقع بکشاند که ولایت فقیه را انکار کنیم . هر نظام فکری و اعتقادی خواه نا خواه در درون خویش صورتی از یک « مدینه غایی» را نیز نهفته دارد و از این ضرورت گریزی نیست .
مدینه غایی هر نظام فکری جامعه ای آرمانی است که برمبنای آن نظام اعتقادی معین تاسیس یافته باشد و فی المثل ، ظهور مارکسیسم، خواه ناخواه ، موجب پیدایی جوامعی میشد که بر مبنای این نظام فکری تاسیس یافته باشند و هر مدینه ای نیز بعد از تاسیس ، ولایت و حاکمیت را به کسانی مسپارد که آنان از دیگران می شناسد . ولایت فقیه برای آنان که در حقیقت اسلام دچار تردید نیستند و در التزام عملی نسبت به آن نیز اهمال روا نمی دارد - همان طور که گفتم - امری است که تصور آن بی درنگ موجب تصدیق است.
متحجرین و متجددین در این امر که قائل به عینیت سیاست و دیانت نیستند اشتراک دارند و برای این هر دو ، دین امری است کاملآ شخصی که جز صورت عبادی ندارد و اگر نه ، همان طور که گذشت ، شهود این حقیقت که «ولایت مطلق فقیه صورتی است که می تواند به حکومت اسلام فعلیت ببخشد» نیاز به تامل بسیاری ندارد. فقیه انسانی است که حقیقت دین در وجود او تعین یافته است و قدرت استنباط احکام عملی دین را از سرچشمه های حقیقت « که کتاب و سنت است » داراست . عقل نیز حجتی باطنی است که با شرع عینیت دارد و بنابراین ، حکم عقلی فقیهی که وجودش عین حقیقت دین و مظهری از آن است ضرورتآ دارای حجیت است .
شیوه های نوین استحصال آب کشاورزی و یا قوانین راهنمایی و رانندگی و .... پدیدارهایی هستند که اگر چه مستقیآ از دین منشا نگرفته اند ، اما با حقیقت دین نسبتی دارند که این نسبت را فقیه می یابد. خیلی ساده انگاری است اگر ما متوقع باشیم که درباره تمامی پدیدارهای اعصار مختلف زندگی بشر بر کره زمین ، آیات محکمات و احادیث و روایات ، نظرات صریح داده باشند. در این موضوعات - شیوه های نوین استحال آب و .... - چه ضرورتی دارد که فقیه علاوه بر غایات ، شیوه ها را نیز معین بدارد؟ مگر اعمال ولایت فقهی ملازم با نفی مدیریت عملی است؟ بدون تردید چنین نیست، اگر چه صورت عکس همین حکم صادق نیست و باز هم بدون تردید ، ولایت عملی ملازم با نفی ولایت فقهی است. ولایت عملی فقط به آن معنا نیست که متخصصان علوم تجربی تعیین کنند،که چنین حکومتی به وجه اسلامی نخواهد بود ؛ گذشته از آن که متدولوژی علم تعیین غایات بر نمی آید ، چرا که متدولوژی فلسفه نیست .
اگر شمولیت مدیریت علمی تعیین غایات را نیز در بر گیرد ، حکومت اسلامی و ولایت فقیه به طور کامل نقض خواهد شد و نتیجه دولتی تکنولوژیک خواهد بود که در آن مالکان کارخانه جات و تکنو کرات ها ..... حاکمیت مطلق خواهند داشت، چنانکه در جوامع غربی چنین است . در جوامع غربی، و علی الخصوص آمریکا ، دموکراسی و آزادی های فردی و جمعی در یک امپراتوری اقتصادی که رهبران آن بزرگ ترین سرمایه داران صهیو نیست هستند مستحیل گشته است..... و اگر حدود مدیریت علمی در تعیین شیوه های مطلوب و مقبضی برای رسیدن به غایات معین شده توسط ولی فقیه معنا پیدا می کند ، این امر اکنون در نظام جمهوری اسلامی محقق گشته است.
احکام نظری و عملی اسلام از حقیقت واحدی منشا گرفته اند که یک بار در مقام نظر و بار دیگر در مقام عمل

بیعت شهید آوینی

بیعت نامه «شهید آوینی» با «مقام معظم رهبری»


شهید آوینی در خطاب به مقام معظم رهبری:
بسیارند كسانی كه می دانند شمشیر زدن در ركاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است كه شمشیر زدن در ركاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده كه مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.

به گزارش خبرگزاری فارس، شهید سید مرتضی آوینی در سال 1371 نامه ای را خطاب به مقام معظم رهبری نامه ای را نوشته و ارسال نمودند كه حاوی مطالب مهمی پیرامون برخی مشكلات فرهنگی كشور بود. متن كامل این نامه تا امروز منتشر نشده است اما آن چه خواهید خواند مقدمه نامه مذكور است:
خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر (ع) حضرت آیت الله خامنه ای ایدكم الله تعالی بتاییداته الخاصه.
سلام علیكم و رحمة الله و بركاته. امتثال امر فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمی گذارد لذا حقیر مستقیما با استمداد از فضل بی منتهای رب العالمین وارد در اصل مطلب می شوم بعد از عرض این مختصر كه:
ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و نایب امام زمان (عج) تجدید بیعت كرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همانگونه كه پیش از این درباره امام امت (ره) بوده ایم و بسیارند هنوز جوانانی كه عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان انقلاب نگاه داشته باشد، با همان شوری كه پیش از این داشته اند.

 خدا شاهد است كه این سخن از سر كمال صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است كه در تمام این هشت سال بار جنگ بر شانه های ستبر خویش كشیدند. ما به جهاد فی سبیل الله عشق می ورزیم. و این امری است فراتر از یك انجام وظیفه خشك و بی روح. این سخن یك فرد نیست، دست جماعتی عظیم است كه به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت كند، بسیارند كسانی كه می دانند شمشیر زدن در ركاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است كه شمشیر زدن در ركاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده كه مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.
كمترین مطیع شما سید مرتضی آوینی.

شهید مطهری

شهید مطهری یکسال قبل از پیروزی انقلاب در نامه‌ای به امام(ره) با اشاره به آفت‌های موجود در راه انقلاب، پرداختن به تفکر ایرانی را یکی از این آفت‌ها ارزیابی و تاکید می‌کند؛ عده‌ای فرهنگ واحد اسلامی را انکار کرده و مفاخر ما را ادامه فرهنگ ایرانی می‌دانند.
به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از فارس، شهید مطهری یکسال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در نامه‌ای به امام خمینی(ره) با اشاره به آفت‌های موجود در راه انقلاب پرداختن به تفکر ایرانی را یکی از این آفت‌ها ارزیابی می‌کند.
شهید مطهری در این نامه امام را استاد و مقتدای خود خوانده و با اشاره به التقاط سازمان منافقین در بخشی از این نامه می‌نویسد: .... به اصطلاح گروه مسمی به «مجاهدین» است. اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند ولی تدریجا به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در می‌آیند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به "خودکفایی " رسیده‌اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می کنند؛ از همین جا می‌توان تا آخر خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق علیه‌السلام نزد اینها مقدس و محترم است.
شهید مطهری همچنین نسبت به تشکیل تفکراتی که بعدها به تشکیل گروهک فرقان منجر شد اشاره می‌کند و می‌نویسد: ... اخیرا می‌بینم گروهی که علاقه وعقیده درست به اسلام ندارند و گرایشی انحرافی دارند با دسته‌بندی‌های وسیعی در صدد این هستند که از او[دکتر شریعتی] بتی بسازند که هیچ روحانی جرات اظهار نظر در گفته‌های او را نداشته باشد.
این شهید بزرگوار می‌افزاید: عجبا! می‌خواهند با اندیشه‌هایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گرویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه‌های ژان پل سارتر اگیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعه‌شناس ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علی الاسلام سلام.
شهید مطهری همچنین در بخش دیگری از این نامه با اشاره به تفکری که امروز موسوم به «مکتب ایرانی» است با اشاره به سلسله مقالاتی در کیهان آن روزها می‌نویسد: درباره ملیت ایرانی (و مستقلا ماشین شده و در حقیقت فلسفه‌ای بود برای ملیت ایرانی و قطعا تاکنون تا حدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را «فلسفه رستاخیز») بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب می‌شود، این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است، نیست؛ ملاک ملیت، فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملت‌های مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم، آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول، در این میان بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگ‌ها را به رسمیت می‌شناسد همان طوری‌که تعدد نژادی را یک واقعیت می‌داند؛ آیه کریمه «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ...» ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد؛ ادعا کرده است که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدوئولوژی ما، لهذا ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است.
شهید مطهری می‌افزاید: این بیان عملا و ضمنا، نه صریحا فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحا شخصیت‌هایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدار را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است، این مقالات بسیار خواندی است؛ در انتساب آنها به او [دکتر شریعتی] شکی نیست، به بعضی‌ها مثل آقای خامنه‌ای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته‌ام و اینها را پیدا کرده و چاپ کرده‌اند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است.
بنابر این گزارش امام خمینی(ره) البته به این نامه طولانی جوابی ندادند و آن را بی‌پاسخ گذاشتند و در همین حال شهید مطهری که در این نامه از امام کسب تکلیف کرده بود نیز در این باره سکوت اختیار می‌کند.
حجت الاسلام معلمی از استادان حوزه و دانشگاه درباره دلیل سکوت امام و عدم پاسخ به نامه شاگردش می‌گوید: در جریان نقد اندیشه‌های دکتر شریعتی، بعضی از اساتید، بدون در نظر گرفتن شرایط و مصالح، شروع به نقد افکار وی کردند و کاری نداشتند که آیا این کار در حال حاضر به نفع اسلام و دانشگاه هست یا نه، اما شهید مطهری این کار را نکرد بلکه نامه‌ای به این مضمون که مطالب دکتر شریعتی مشکل دارد، به امام نوشت و کسب تکلیف کرد، امام پاسخ نامه را نداد، لذا ایشان متوجه شد که تکلیف فعلی سکوت است ولی برخی دیگر از اساتید سکوت نکردند و باعث شدند که امام از آنها گله‌مند شود، چرا که امام این کار را به‎مصلحت وقت نمی‌دانست. زیرا دکتر شریعتی در دانشگاه‌ها خیلی نفوذ داشت و نقد او در آن زمان، باعث جدایی حوزه از دانشگاه می‌شد و به اتحاد حوزه و دانشگاه ضربه می‎زد و بیشترین منفعت را رژیم ستم‎شاهی می‌برد لذا امام در سخنرانی خود اظهار کردند که من از دو گروه گله دارم یکی از دانشگاهیانی که روحانیت را قبول ندارند و یکی روحانیونی که دانشگاهیان را از خود طرد می‌کنند. در این جریان می‌بینیم که استاد مطهری چقدر تابع امام بود و از اول، سکوت اختیار کرده بود.

ولایت

مومن

از زیرکی مومن بترس
خيلي ها فکر مي کنند انسانهاي زرنگي هستند. چرا؟ چون پيوسته دنبال بهبود زندگي هستند البته به هر قيمتي که شود. برخي ها سعي مي‌کنند از در و ديوار بالا بروند، براي خيلي چيزها اصطلاحا فال گوش بايستند و يا کارهايي کنند که هر کس آنها را مي‌نگرد، بگويد: فلاني آدم زرنگي است.

البته زرنگي در قاموس هر فرهنگي يک جور تعريف مي‌شود. آنهايي که دنيا زده اند، به کسي زرنگ مي گويند که دنياي بيشتري دارد. آنها که دزدي مي‌کنند به کسي مي‌گويند دزد زرنگ، که بيشترين دزدي را در سخت ترين مراحل انجام دهد و ...

اما جالب است که مومنين، زيرکي خاصي دارند که در ظاهر نمايان نيست. شايد ظاهرشان ساده باشد، ولي خداوند، درهايي را به روي آنها مي گشايد که از خيلي چيزها با خبرند بدون اينکه ما بدانيم.

جناب حاج کمال امینی بابلی که از تاجران دین دار و از ارادتمندان نزدیک آیت الله کوهستانی است می گوید:
روزی با عده ای از دوستان ، از بابل برای زیارت و کسب فیض از محضر آقای کوهستانی روانه کوهستان شدیم، چون آقا کسالت داشتند، در اندرونی خدمتشان شرف یاب شدیم.
 یکی از همراهان که برای نخستین بار به محضر آقا رسیده بود و چندان باور و اعتقادی به معظم له نداشت نیز حضور داشت.

مرحوم آقای کوهستانی، در حالی که به علت بیماری زیر کرسی دراز کشیده بودند، به ما لطف و محبت زیادی کردند، پس از لحظاتی که از محضرشان استفاده نمودیم، ایشان رو به من کرد و فرمود:
« مرا بلند کن من بنشینم »

و بعد دستور دادند در استکانش چای بریزم.
عرض کردم: داخل قوری چای نیست. فرمود:
« به هر مقدار که هست، بریزید

من قوری را گرفتم و نزدیک به یک استکان چای ریختم، آن گاه آقا چای را به آن دوست کم اعتقاد ما تعارف کرد. وی گفت: آقا من میل ندارم،معظم له اصرار ورزید که باید بگیری. می دانم شما میل داری! با اصرار آقا چای را گرفت و نوشید.

هنگام خداحافظی از محضر ایشان دیدیم این دوست ما که نخست اعتقاد چندانی نداشت و از بوسیدن دست آقا نیز اکراه داشت، خم شد و چند مرتبه دست آقا را بوسید و با سرافکندگی به ایشان گفت:
 آقا من ادعای غبن و پشیمانی دارم.
پس از بیرون آمدن از اتاق حالش منقلب و دگرگون شد. آن گاه به وی گفتم: آقای فلانی چه شده؟

گفت: وقتی که در محضر آقا نشسته بودیم، به ذهنم خطور کرد که این آقا در این دِه عده ای از مردم را فریفته و آنان را مشغول به خود ساخته است ؛ اگر این آقا چیزی می داند و اهل معنا و کرامت است! یک استکان چای در استکان خودش برای من بریزد.

همین که این مطلب در ذهنم گذشت، دیدم ایشان از جای خود بلند شد و به شما فرمود، یک استکان چای بریزی و آن را به من تعارف نمود. آن لحظه متوجه گشتم که از اندیشه ام آگاه شده و فهمیدم که او عالمی عارف و اهل معنا است، از این رو از کرده خود پشیمان و سر سپرده ایشان شدم.

*****************************************************************************************
مرحوم حجت الاسلام سید حسن مدانی چنین تعریف کرده اند :
ایامی که در کوهستان مشغول تحصیل بودم. روزی به خدمت آقا جان عرض کردم: مقداری پول به من بدهید، می خواهم زغال تهیه نمایم.
آقا با مهربانی زیر گوش من گفت:
« شما یک تومان در جیب داری، آن را خرج کن بعد به شما می دهم. »

خودمون

باسمه تعالی
گاهی اوقات بعضی افراد حرفایی میزنن که اثرش از دنیایی تبلیغات هم بیشتر و گاهر برخی کارایی میکنن که پیامدش در عین الگویی طرف مقابل جزء عناد و دشمنی نیست ، در روزی که دوستی پیدا نمیشه و دشمن زیاد دنبال دوستی با دشمنانشه ما میریم با اونا دوست میشیم و افتخار میکنیم ، در روزی که مردم ما دارن از فشار های اقتصادی و مالی کمر خم میکنن عده ای روزی یه میلیارد تومن هزینه میکنن آره درست گرفتید یک میلیارد تومن تازه نه از پول تو جیبی خودش که از پول آه و ناله درد کشیده ها و به قول خودشون از صندوق کنج خونه باباشون که اسمش بیت الماله بر میدارن و میگن اگه ما خرج نکنیم بقیه خرج میکنن !
روزگاری بیاد که نشه حق رو درخواست کرد ، آدمی رو تو ذهن دارم که یه روز و قتی حقی رو به زبون آورد آمدن گرفتنش و بردنش بعدشم محکومش کردن و تا جایی که عالم و آدم بود فریاد زد تا اینکه یه آبدارچی مثل فرشته نجاتش داد ، آدم بی کسی هم نبود ؛ فریادشم برای خودش نبود ؛ صداشم برا خدا بلند کرده بود تازه اونایی هم که برا کمک کردن و نجاتش دنبالش راه افتاده بودن ارازل و اوباش نبودن آدمایی بودن که نگفتن اسمشون برای وجه اونایی که رنگ خدایی دارن هتره چون بی اعتباری این گروه رو در برابر گروهی که یحسبون أن یحسنون به دنبال داره .
نمیشه حتی یاد خدا رو با سکوت فریاد زد میترسم روزی رو ببینم که وقتی یه بدبخت بیچاره بخواد نماز بخونه به جرم خم و راست شدن تو نگاه مردم بگیرنش و اینطوری که پیش میره زیاد دور نیست ، تحجر بعضی و بی خدایی دیگران داره اونایی که حزب خدایی تشکیل دادن از بین میبره ، یکی حزب میتی کومن رو تشکیل داده و یکی دنبال غارت جبروت خداست آدم نمیدونه اینو قبول کنه یا اونو .
خیلی سخت شده هر چی بخایی به لطف سردمداران اندیشمند ما در این کلبه چند کیلومتری پیدا میشه میگن آمریکا دنیا رو زیر ذره بین اطلاعاتی خودش داره ولی هفتاد میلیون جمعیت ما نمیتونن کشورشون رو نگهبانی کنن !
آره یه ارتش بیست میلیونی و یه ارتش چند میلیونی شاید هفتاد میلیون بشه ؟
میگن بازار اطلاعاتی ما کارش خوبه ولی یادمه امام گفت هر تعریفی بی غرض نیست شایدم امام اون وقت نمیدونست چی میگه البته اینو من نمیگم  تعدادی برای اینکه چرتشون پاره نشه میگن.
یه نقطه تو کشور ما هست که وقتی نطفش منعقد شد و تا زمانی که به درک رسید تو تاریخ ثبت شده ولی چند روز پیش شاید یه آدمی که کم مطالعه میکنه از اون به اسم الگویی تاریخی ما یاد کرد نمیخام بگم گفت اون شهیده ولی میگم . اما یه سوال پیش میاد که چرا آدم هایی که اولیات رو هم نمیدونن سرشون رو بزرگ میکنن یا به قولی کله بزرگ یه استان میشن که از این حرفا بزنن تا بدتر از این هم هست اگه بگم اسمش کیه که .... ؟
خُب جنگل مولاست باید همه رقم توش باشه .
گاهی ارشاد ما به موذن اجازه اذان نمیده اما بی معرفت گاهی به یه بنگاه های خاص مجوز و بودجه میده بهشونم میگه هوای مردم رو داشته باشین و اقلام خوبی بهشون بدین آره نگاه های دوست یابی البته از نوع خوبش . باورش سخت نیست اگه یه سر به سایت های همسر یابی بزنید تو این بنگاه ها یا پارتی ها و یا هر کوفتی که اسمش هست برا دختر ، پسر ، نوزاد ، پیره زن ،پیره مرد ، آدم ، و ... تازه برای مرد زن دار دوست پیدا میکنه البته دختر بخاد یا زن بخاد یا نه همجنس بخواد حتی برای خانم های شوهر دار شوهرم پیدا میکنن دوست پسر که جای خود داره ، تازه من شنیدم یه خانم شوهر دار رو به چند آقای با شخصیت صیغه میکن ولی آقایون نگین که خبر ندارن که مردم باور میکنن و من دروغ گو میشم اما این سایت ها  ماشاالله خیلی فعالن شبانه روز در تلاشند خانواده ها رو به آرامش برسونن آخه میخان خانواده وزیر وزراء برا مردم الگو بشه حالا نمیدونم زندگی  اونا چه ربطی به مردم داره اینو دیگه خدا میدونه .
یادم نمایشگاه قران بود یه آقایی مسئولش بود به نظرم تا بحال قران رو ندیده بود چون اگه میدید حداقل همکاراش از اون خانم ها نبودن البته اینا عادی شایدم ریش نداشت که مجبور بود شش تیغ کنه نمیدونم شایدم ... خُب باید توجیه کنیم دیگه چه میشه کرد نمیشه گفت تو حکومت اسلامی یه قاضی با تیغ صورتشو زنه آخه اگه این کار رو بکنه میگن دیگه از قضاوت خلع میشه ولش کن گفته مردم رو دیدتو باز کن قرن بیستم شما به ریش چسبیدی به ریشه بچسب بی خیال ...
نمیدونم میدونید که وقتی این یارو وزیره عوض شد تا بچه های ما بهتر آموزش ببینن تو شهرستونا عمو و خاله و دایی و پسر خاله و ... خدا برکت بده چه زیاد همه همه به نون و نوایی رسیدن خوب کسی نبود مجبور بودن بیارن آقا جان تو حکومت ما محیط برای کار بازه هر کی کار کن باشه میبرنش سر کار ولی یه چیز میگم خیلیا قبولش دارن اونم اینه که وزارت اطلاعات ما از این چیزای که امثال من میگم زودتر خبر داره ولی مصلحت رو اندیشیدن و به خواب خوش چهار فصل فرو رفتن.
هزینه کردن روزی یک میلیارد با مصلحته
فراموشی اسم بعضی و بزرگ کردن اسم یه فاحشه با مصلحته
فقیر بودن مردم ما با مصلحته
یه وزیر و هزار پست با مصلحته
اساساً زندگی ما با مصلحته شک نکنید فقط نمیدونم این مصلحت ها رو کی از آستینش در میاره که اونم باز مصلحت داره که ما نمیدونیم.
وقتی کنار خیابون های ما کتاب سلمان رشدی با مهر وزارت ارشاد متبرک شده و فروش میره و چرندیات این جوجه شاعر ها و اون خانم ترانه خون ها حراج میشه باید قرآن بشه کیلویی فلان قدر اگه تازه پیدا بشه ، باید فریاد روحانیون ما خفه بشه  باید داد دردمندان تو رختخواب سر از بازداشگاه در بیاره نمیخاییم بازار ناامیدی راه بیاندازیم اما کم نیستن کسانی که اسلام جای خودش انسانیت رو هم فراموش کردن که متاسفانه نه بلکه بدبختانه جزء سر بزرگ های کشوری و لشگری ما هستند .
آخرشو به اینجا ختم کنم که خدا به فریاد همه ما برسه تا دندون این گرگ ها به پرمون گیر نکنه