شیخیه و انشعابات بعد از شیخ احمد احسایی
دیشه پربار “غیبت و مهدویت” در طول تاریخ از دستبرد فکرى و عقیدتى و آسیب بداندیشان در امان نبوده و هر از چند گاهى کسانى با دستاویز قرار دادن این اندیشه به فریب مردم عوام پرداختهاند.سابقه این عمل حتى به پیش از دوران تولد امام مهدى، علیهالسلام، مىرسد. جریان فطحیه و واقفیه و بسیارى از فرقههاى دیگر که در طول تاریخ بتدریج از جریان شیعه امامیه (اثنىعشرى) جدا گشته، دستاویزى جز روایاتى که از طریق نبى اکرم، صلّىاللّهعلیهوآله، درباره غیبت آخرین امام نقل شده بود، نداشتند.
در سدههاى اخیر نیز فرقههایى اندیشه ناب مهدویت را وسیلهاى براى رسیدن به اهداف و آمال دنیوى خویش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به اباطیل خود مشغول ساختند.بدون شک آسیبشناسى اندیشه مهدویت و پالایش این اندیشه از افکار انحرافى بر غناى هر چه بیشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نیز از درافتادن به برخى از این انحرافهإ؛ حفظ خواهد کرد.
شیخیّه
“شیخیّه” نامى است که به پیروان شیخ احمد احسایى (۱۱۶۶ – ۱۲۴۲ ق.) گفته مىشود. زادگاه احسایى روستاى مطَیرفى واقع در منطقه احساء مىباشد. احساء از مراکز قدیمى تشیّع بوده است و امروزه ایالتى است در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خلیج فارس، به مرکزیت شهر “هفوف”. احسایى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شیخ زینالدین احسایى آموخت.
ادبیات عرب و مقدمات علوم دینى متداول را در احساء فرا گرفت. او از رؤیایى در ایام تحصیل خود یاد مىکند که در آن شخصى تفسیر عمیقى از دو آیه قرآن به وى ارائه کرده بود. وى مىگوید: “این رؤیا مرا از دنیا و آن درسى که مىخواندم رویگردان ساخت این حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شیخ احمد بود که رؤیاهاى الهامبخش دیگرى را در پى آورد. او مىگوید: “پس از آنکه به دلالت یکى از رؤیاها به عبادت و تفکر بسیار پرداخته است، پاسخ مسایل خود را در خواب از ائمه اطهار، علیهمالسلام، دریافت داشته و در بیدارى بدرستى و مطابقت آن پاسخها با احادیث پى برده است.”
احسایى در سال ۱۱۸۶ ق. مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزیز حاکم وهابى سعودى به احساء، به کربلا و نجف عزیمت کرد و از حوزه درس بزرگان تشیع همچون آقا محمدباقر وحید بهبهانى، سید على طباطبایى صاحب ریاض، میرزا مهدى شهرستانى و سید مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشفالغطاء، بهرهمند شد و اجازههاى متعدد روایى از مشاهیر عالمان دریافت کرد. احسایى علاوه بر فقه و اصول و حدیث، در طب و نجوم و ریاضى قدیم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى کرد و در سال ۱۲۰۹ ق. به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال ۱۲۱۲ ق. به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسکن دائمى خویش قرار داد. در این هنگام بود که براى نخستین بار شروع به بیان بعضى از عبارات معماگونه و مرموز نمود که خشم علماى متشرعه بصره را برانگیخت.
در سال ۱۲۲۱ ق. به قصد زیارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زیارت حضرت رضا، علیهالسلام عازم خراسان گشت. در بین راه در یزد توقفى کرد. اهل یزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند که نزد آنان بماند واو اجابت کرد و پس از بازگشت از مشهد، یزد را مسکن خویش قرار داد و شهرت بسیارى کسب کرد.
چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهایت احترام را به جا آورد و از شیخ درخواست کرد تا در تهران مقیم شود، اما او این درخواست را رد کرد و به یزد مراجعت کرد. در سال ۱۲۲۹ ق. در راه زیارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلى میرزاى دولتشاه حاکم کرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه اقامت کرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهایى به قصد حج و زیارت عتبات انجام داد.
پس از مرگ دولتشاه، در سال ۱۲۳۷ ق. عازم مشهد شد و در میانه راه چندى در قزوین توقف کرد. در همین زمان بود که با مخالفت برخى عالمان روبرو شد که پارهاى از دیدگاههایش را غلوآمیز و انحرافى تلقّى مىکردند.
نخستین مخالفت آشکار با احسایى از جانب ملامحمدتقى بَرَغانى، معروف به شهید ثالث، از عالمان بانفوذ قزوین صورت گرفت. نقل شده است که برغانى در آغاز مانند دیگر بزرگان قزوین، حرمت شیخ را نگاه مىداشت، اما در مجلسى که احسایى به بازدید او رفته بود، از روى آگاهى، عقیده خاص وى را در باب معاد جسمانى جویا شد و پس از شنیدن پاسخ، به وى اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافیان به پایان آمد. این رویارویى به میان مردم نیز کشید و جمعى از علما از احسایى کناره جستند. رکنالدوله، علینقى میرزا حاکم قزوین، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتیب داد اما این بار گفتگو به تکفیر احسایى از جانب برغانى انجامید و انتشار این تکفیر توقف بیشتر احسایى را در شهر دشوار ساخت.
احسایى از قزوین به مشهد و سپس به یزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گر چه هنوز هم کمابیش از پایگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأکید بر تکفیر او و نامههایى که در این باره مىنوشت، از عواملى بود که عرصه را بر احسایى در واپسین سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نیّت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسایى نوشتهاند، مربوط به همین اوان و پس از آن است.
در مقابل، گروهى دشمنى با او را روا نمىشمردند، از آن جمله فقیه نامدار حاج محمدابراهیم کلباسى بود که آسان فهم نبودن پارهاى از آراء و تعبیرات احسایى را باعث سوء تفاهمات و تکفیرها مىدانست و آراى احسایى را در چارچوب عقاید امامیه تلقى کرده او را از علماى امامیه معرفى مىکرد. به هر حال احسایى از کربلا به مکه رفت و سپس از راه مکه عازم موطن خود گردید، اما در نزدیکى مدینه در سال ۱۲۴۱ ق. درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
آثار فراوانى در زمینههاى گوناگون از احسایى باقى مانده است. از مهمترین آثار او “جوامعالکلم” است که در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤالها و نیز قصائدى در رثاى امام حسین، علیهالسلام، است. »شرح الزیارة الجامعة الکبیرة« بزرگترین و معروفترین اثر احسایى است که در چهار مجلد منتشر شده است. کتاب دیگر او »حیاةالنفس فى حظیرة القدس« است که کتابى مختصر در اصول عقاید مىباشد. از دیگر آثار منتشر شده احسایى مىتوان از “شرح العرشیه”، “شرح المشاعر”، “العصمة و الرجعة”، “الفوائد”، “مجموعة الرسائل”، و “مختصر الرسالة الحیدریة فى فقه الصلوات الیومیة” نام برد.(1)
فرقههاى شیخیّه
پس از فوت شیخ احمد احسایى، یکى از شاگردانش به نام سید کاظم رشتى (۱۲۱۲ – ۱۲۵۹ ق.) جانشین او گردید. سید در جوانى به یزد رفت و به شیخ احمد پیوست و سپس به کربلا رهسپار شد و تا پایان عمر در آن شهر به تدریس و ترویج مکتب شیخیّه مشغول بود. وى بالغ بر یکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اکثر آراى نادرست شیخیّه، سید کاظم رشتى است و احسایى بدانها اعتقاد نداشته است.(2)
یکى از شاگردان سید کاظم، میرزا على محمد ملقب به باب بود که پس از فوت سید، مدعى جانشینى او شد و پس از آن ادعاى بابیت امام غایب و سپس ادعاى نبوت خویش را مطرح ساخت، سید کاظم از سادات حسینی بوده، اگر چه بعضی اورا اساساً سید نمی دانند .
دیگر شاگرد سید کاظم، حاج محمدکریم خان قاجار (۱۲۲۵ – ۱۲۸۸ ق.) فرزند حاج ابراهیم خان ظهیرالدولة پسرعمو و داماد فتحعلى شاه بود که مدعى جانشینى سید گردید و فرقه شیخیّه کرمانیه را تأسیس کرد. این فرقه به نام کریمخانیه نیز نامیده مىشود. پس از حاج محمدکریم خان، اکثر شیخیّه کرمان، فرزندش محمدخان (۱۲۶۳ – ۱۳۲۴ ق.) را به عنوان رئیس شیخیّه پذیرفتند؛ هر چند رحیمخان یکى دیگر از فرزندان حاج محمدکریم خان، نیز مدعى نیابت پدر بود و طرفدارانى هم پیدا کرد. از دیگر مدعیان رهبرى شیخیّه، محمدباقر خندقآبادى، نماینده حاج محمدکریمخان در همدان بود که پیروانش فرقه شیخیّه باقریه را در همدان ایجاد کردند.
اکثریت شیخیّه کرمانیه پس از محمدخان، برادرش زینالعابدین خان (۱۲۶۰ – ۱۲۷۶ ق.) را به رهبرى برگزیدند. پس از ابوالقاسم خان ابراهیمى و سپس عبدالرضا خان به ریاست شیخیّه کرمانیه برگزیده شدند. عبدالرضاخان در سال ۱۳۵۸ ش. ترور شد.(3)
در آذربایجان نیز علماى بزرگى به تبلیغ و ترویج آراى شیخ احمد احسایى پرداختند. از علماى شیخیّه آذربایجان، سه طایفه مهم قابل ذکر است. نخستین طایفه شیخیّه آذربایجان، خانواده حجةالاسلام است. بزرگ این خاندان میرزا محمد مامقانى معروف به حجةالاسلام (م. ۱۲۶۹ ق.) است که نخستین عالم و مجتهد شیخى آذربایجان است. او مدتى شاگرد شیخ احمد احسایى بوده و از او اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد و نماینده وى در تبریز بود. او همان شخصی است که حکم تکفیر و اعدام على محمد باب را در تبریز صادر کرد.
حجةالاسلام سه فرزند دانشمند داشت که هر سه از مجتهدان شیخ تبریز به شمار مىرفتند و به لقب حجةالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد او میرزا محمدحسین حجةالاسلام (م. ۱۳۱۳ ق.) نام داشت و در نزد سیدکاظم رشتى تلمذ کرده بود. فرزند دوم او میرزا محمدتقى حجةالاسلام (م. ۱۳۱۲ ق.) نام داشت و از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او نیّر مىباشد(4)٫ فرزند سوم او، میرزا اسماعیل حجةالاسلام (م. ۱۳۱۷ ق.) نام داشت و از شاگردان میرزا محمدباقر اسکویى بود. فرزند میرزا محمدحسین حجةالاسلام، میرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م. ۱۳۶۲ ق.) آخرین فرد روحانى خانواده حجةالاسلام بود.
دومین طایفه شیخیّه آذربایجان، خانواده ثقةالاسلام است. میرزا شفیع تبریزى معروف به ثقةالاسلام بزرگ این خاندان است. وى از شاگردان شیخ احمد احسایى بوده است. فرزند او میرزا موسى ثقةالاسلام نیز از علماى شیخیّه تبریز بود. میرزا على معروف به ثقةالاسلام دوم یا شهید نیز از همین خانواده است. او در سال ۱۳۳۰ ق. به جرم مشروطهخواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبریز به دار آویخته شد. برادر او میرزا محمد نیز از علماى شیخیّه تبریز به شمار مىرفت.
سومین طایفه شیخیّه آذربایجان، خاندان احقاقى است بزرگ این خانواده میرزا محمدباقر اسکویى (۱۲۳۰ – ۱۳۰۱ ق.) مىباشد که از مراجع فقه و داراى رساله عملیه بود. او شاگرد میرزا حسن مشهور به گوهر (م. ۱۲۶۶ ق.) از شاگردان شیخ احمد احسایى و سیدکاظم رشتى، بوده است. فرزند میرزا محمدباقر، میرزا موسى احقاقى (۱۲۷۹ – ۱۳۶۴ ق.) نیز از علما و مراجع بزرگ شیخیّه است. او کتابى تحت عنوان احقاقالحق نگاشت و در آن عقاید شیخیّه را بتفصیل بیان نمود. پس از این تاریخ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در این کتاب برخى آراى شیخیّه کرمان و محمدکریم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است(5)٫ از جمله فرزندان میرزا موسى احقاقى، میرزا على، میرزا حسن و میرزا محمدباقر هستند که از علماى بزرگ شیخیّه بودند.
هماینک مرکز این گروه کشور کویت است و ریاست آنان را میرزا حسن احقاقى بر عهده دارد که مرجع فقهى شیخیّه اسکو و دیگر مناطق آذربایجان مىباشد.(6)
شیخیّه کرمان و آذربایجان در اعتقادات خود را پیرو آراى شیخ احمد احسایى و سیدکاظم رشتى مىدانند اما در فروع دین و اعمال با یکدیگر اختلاف نظر دارند. کرمانىها از شیوه اخبارىگرى پیروى مىکنند و به تقلید از مراجع اعتقاد ندارند. اما شیخیّه آذربایجان به اجتهاد و تقلید معقتدند و از مراجع تقلید خودشان پیروى مىکنند. البته در عقاید نیز شیخیّه آذربایجان برخلاف شیخیّه کرمان، خود نیز به اجتهاد مىپردازند و آراى شیخ احمد و سیدکاظم را بر اساس تلقى خویش از احادیث تفسیر مىکنند.
——–
پىنوشتها:
۱- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج۶، ص۶۶۲ – ۶۶۴؛ دائرةالمعارف تشیع، ج۱، ص۵۰۰ – ۵۰۱٫
2- شرحالزیارة، ج۳، ص۲۹۷؛ ج۴، ص۴۸ – ۷۹؛ مجموعة الرسائل، ص۳۲۳٫
3- السید محسن الامین، اعیانالشیعه، ج۲، ص۵۹۰٫
4- ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص۲۶۶ – ۲۶۸٫
5- دیوان اشعار او با مقدمه و حواشى میرزا عبدالرسول احقاقى در سال ۱۳۸۸ در چاپخانه شفق تبریز به طبع رسید. درباره تاریخ خاندان حجةالاسلام از مقدمه این کتاب نیز استفاده شد.
6- ر.ک: احقاقالحق، ص۱۶۷ – ۲۲۳٫
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر